نمیدانم چه میخواهم در این هستی

 بریدم ز خود در این مستی

 چرا گم کرده ام راه خانه را

 نیست در این شب کسی نشان دهد مقصدم را

 زمین میخورم پا میشوم

 ادامه میدهم راه پوچم را

 حس دردناکیس دیدن رنده شدن پای خویش

 کاش توانی بود برای فراموشی او یا تیر خلاصی بود برای تنهای او

 بی او شبای من روزس

 چشای لبخندم کورس

 به خدا دروغ نیست اگر بگویم مجنونم

 در این کوچه پس کوچه ها نیست نشانی

 نکند رفتی که برنگردی