گل نقاشی روی خنجر شد

ترس از تنهای نابود شد

کرو کورو لال شدن آرزو شد

حرفهایم یه بمب بود

که بعد سالها چند ثانیه مانده به صفر بودم خنثایم کرد

دگر چیزی نگویم

برایت نامه نوشتم

ز خود سوال کردم چه جوری به دستت برسانم

کس نبود او را محرم دل

دانم آن را به دست باد سپردم

کل شهر حرف منه

دیوانه را فهمیدن اما

نه دلشان به حال این عاشق سینه چاک سوخت

اما تو نه نمیگویم به امید دیدار میگویم در آرزوی دیدار