لبامون میگفتن برو

چشامون میگفتن بمون

غرور نبود جنون بود

گر میرفتیم گر میماندیم

میسوختیم دردامون مشترک بود

ولی راهمون جدا بود

دو برده بودیم پا به زنجیر هم

زانویمان بوسه ها زده بر زمین

گوشمان زوزه ها شنیدن

چهار ستون دل ما از مهر بود

نامهربانی حق ما نبود

تنها نیستیم جدا از این دنیایم

گمشده نیستیم دور افتاده یم

اسارت یعنی با هم بودن بدون هم عشق یعنی همین

رسیدن یا نرسیدن مهم نیست