مثلثی که سه خط موازی شد

 دو خط به سر خط رسید یک خط به ته خط رسید

پسرک باید سر میکرد با زخمی که هیچ وقت خوب نمیشود

 مادرک از زندانی به زندان دیگر میرفت

 پدرک شاد برای رهایی از مسئولیت

هر سه در آتشکده کامل بودن

 هر سه در حسرت با هم بودن

 بودن گذشته به دورشان مدام میپچید

 آینده پوچ مدام خود نمای میکرد

 کاش پسرک دیده میشد

 کاش مادرک فرصت میداد

کاش پدرک از اشتباه دست میکشید

 هر سه را ای کاش بلعید در خلوت