عکس روی دیوار

چرا چهره شادت را

من غمگین میبنم

خدایا او که ذاتش نورانیس

چرا تاریکی نصیبش میکنی

چرا بین دنیای من او یه دیوار فولادی قرار دادی

خدایا مث اینا نقاب ندارم

سر کردن با زندگی بی آرامش کار هر کس نیست

اگر توانش را ندارد توانایش کن

رهایش نکن حتی وقتی که هم پیمان میشود با شیطان

مرا بی خیال شو

او را دریاب

به او فردای از نور و امید بده

هم دلی با وفا از جنس خودش بده

یا این دیوار لعنتی را بردار

که شاید مرا به دار آویزد

این افکار