قلم و کاغذ و دستام همه با هم شدن همدست

به تن خاطره هام چنگ میزنند تنی که خستست

روبه روی چشمم امروز چه نگاه بی حسی

داری انگار توی قلبم غم و از نو میفرستی

تو نگاهت واسه ی من نداره رنگ محبت

توی حرفای قشنگت داری رنگ و بوی نفرت

نزدیک همدیگه میشیم ولی با میل جدایی

آخ ببین کجای قصه افتادیم فکر رهایی

حالم بدجور شده داغون نمیدونی چی کشیدم

تو خیالم تورو هر روز یه خدا فرشته دیدم

شاید باهم ما ی جاییم ولی دنیامون یکی نیست

حالا فهمیدم عزیزم عاشق بوندن الکی نیست