تن نفرین شده روح شلاق خورده منم

همراه شب تا سحر قصه ی بی پایان انتظار منم

هم سخن با آدم فرضی درگیر با آدم خودی منم

زمستان بی بهار مرده پشت رگبار نقاب منم

پاهای لرزان چشمای خونین منم

ترس بی دلیل شکسته شده از سر تفریح منم

نشسته بر خاک سیاه جا مانده از قافله شادی منم

فراموش شده از هر نظر

 به بن بست رسیده از هر راه منم

تکه تکه شده مثل شیشه ذره ذره شده مثل آواره منم

کبوتر بال شکسته محبت ندیده منم

بیستو یک سال مرده منم