از دایره هستی خارجم

با گیجی خاص میسازم

گاه ز وجودت بیزارم

گاه تو را فرشته میبینم

با تو یک بوسه از بهشت عشق نچیدم

اما از آنان که طعمش را چشیدن دیوانه ترم

از بودنت نبودت هیچ نفهمیدم

دلگیر نباش هر چه گذشت

من کنارت با خیالت با عقل نبودم

حال برای رسیدن به یکدیگر غیر ممکنیم


من که حتی با دیگری فکر سازش نداشتم

تو خود گفتی سنگ جلوی پایت نیستم

در سینه چه داری در عجبم

تو مرا داغ کردی چرا دوست دارم

بانو من مرده روی زمینم