مرغ عشق نرنجی از من و قفس
که تیر و سنگ و لاشخور و کرکس در انتظارن
بالت را از سر تفریح میشکنن
نفس ات را در هنگام سیری میکشن
مرا خود خواه نبین
لطفا قهر نکن
از آوازات محرومم مکن
مرا ببخش
اگر ناچار بودی گوش کنی به حرفای برزخیم
اگر در شب های سرد با تو قدم زدم
اگر بالت خیس شد از باران چشمم
تو در میان قفس من قفس داری
فکر نکن من دارم آزادی
هر چه که به چشم میبنی باور نکن
گاهی سیب سرخ کرم دارد در درون
گاهی ماهی عشق میکند با تنگ