از شب های اندوه من
قلم کمتر از یک قطره نوشت
به خانه دل لعنتی من
هر بار که پا گذاشت
چمدان بست و رفت
جوک مرا زخم زبان و کنایه میپنداشت
از کابوس و جدیت من جوک میساخت
نفهمید خشم من از عشق شدید بود
آن خطا از خود من نبود
حال دار و ندارم شده
یه سایه
دو حلقه
یه عشق مرده
غم زندگی از من نمیگذرد
دلم با این نبود نمیسازد
از این تن و روح بی لذت
دارم بغضی ماندگار و سر سخت
این ماندن همان نبودن است
کار من فقط و فقط تحمل کردن است