فهمیدم این ها یه مشت گرگ هستن که نیش و چنگالشان را مخفی کرده بودن از حق خود گذشتم چیز ناچیزی پول گرفتم پیشانی مادرم را بوسیدم و به این جا آمدم شما زندگی را چگونه گذراندی پدرم اعتیاد داشت و دستش کج بود با چند تا از دوستانش برای دزدی رفته بود دوستانش سهم او را گرفتن بعد با چوب و چماغ آن قدر زدنش که جان داد از مراسم چهلم پدرم به خانه برمیگشتم دیدم زنم که چهار ماه بود عقدش کرده بودم با مرد دیگری عشق بازی میکرد طلاق اش دادم تک