ببینیم صاحاب کار چی میگه گفت باشه گفتم خدا نگهدار شب بخیر گفت همچنین صبح در خانه اش را زدم انگار پشت در آمده بود در را باز کرد رفتیم صاحاب کار او را پذیرفت احمد مثل من ساکت سر به زیر حرف گوش کن بود صاحاب کار گفت انگار کپی تویه تو راه برگشت به خانه بودیم بهش گفتم صاحاب کار از تو خوشش اومده لبخند شاد و خرمی زد منزل من رفتیم شب مهتابی بود هیزم را آتش زدیم سیب زمینی و چای خوردیم گفت و گو میکردیم میخندیدیم ستاره ها را نظاره میکردیم