صبح بعد باران
غمگین و نگران
این چه زندگی بابا
نداریم میان سفره نان
وعده رئیس شرکت چه شد
حقوق اول ماه چه شد
کاش دستی در اختلاس داشتی
از این دریا قطره ای داشتی
مبادا دست فروش بشی بابا
که از مامور شهرداری سیلی میخوری بابا
خودم کودک کار میشم
از درس و آینده ای که نیست جدا میشم
مثل یک مرد کوه میشم
این انصاف نیست
نشستن من در خانه درست نیست
نگو این مشگل تو نیست
نگو درس بخوان فردایت تاریک نیست
که تصمیم من عوض شدنی نیست