پا خسته و مرده
دل شکسته و بازنده
ناخن شکسته و خونین
پیشانی زخمی و غمگین
دست کوتاه و دور
لب بسته و شور
چشم خیس و سر به زیر
عقل کور و گوشه گیر
سلول تابوت و تاریک
پنجره دور و باریک
شب وحشت طناب دار
روز نفس مرگ بار
زندانبان خشک و بی روح
گفت بیا بیرون
گویا امروز روز اعدام است
امروز روز تماشایی مردم است
آه قدمهای آخرم چه با لرز است
تمام دغدغه من چشمای مادر است
ماندن من در این دنیا چه کوتاه است
برای دیدن رفتن من جمعیت چه زیاد است