عشق سوخت و دود شد
دست زرد و پیر شد
ای کاش گفتن حرف هر روز شد
نفرین قد کشید و بزرگ شد
نفرت از سر نرفت و ماندگار شد
لذت انتقام بیشتر از لذت شد
انتظار از انتظار خود خسته شد
گل امید تیر خورد و پر پر شد
آنچه در سر بود نشد و هیچ شد
جوانی نیامده دور شد
چشم لبخند لب کور شد
زخم ها باز شد و مرور شد
زندگی واقعا بدتر از جهنم شد
بغض به سکوت پیوست و جدا نشد
تکیه گاهی مطمئن تر از دیوار پیدا نشد
این غم مبهم خانه راهی سفر نشد
خوب ها بد بد شد
بدها به زندگی چسبید و حقیقت شد