هیچ هیچ هیچ هیچ
با خود و عشق مپیچ
او که رفت با میل خویش
نجنگ و بساز با درد خویش
کش مکش چه سود
آخرش میرسی به هیچ
دردسر نساز برای خویش
تو هیچی بفهم هیچ
او به بهار ابدی رسیده
نساز برای زندگی او پیچ
گوش نده به حرف دل گیج
بگذر و فراموش کن هیچ
گوش بده هیچ مست و گیج
هیچ همیشه میرسد به هیچ
مقصدی نیست برای تو
تو آواره گمشده ای هیچ
کف بزن برای خودت
تو دستات پوچه هیچ
ثمره جنگ که شد هیچ
عاقبت صبر که شد هیچ
برو و برنگرد هیچ