دوباره برگشت به تنهای روز اول
به همان چهره غمگین و پر پر
خسته بود از خسته گی روزهای تکراری
از این مردن های احمقانه اجباری
مدام میگفت اشتباه من کجا بود
کار من گریه به گریه وصل کردن نبود
خود را شکسته تر از همیشه میدید
غم جدایی را بزرگ تر از مرگ میدید
بعد آهسته گفت رفت رفت تمام زندگیم
دست روی شانه ی خاکیش گذاشتم و گفتم
تو قهر و آتشی زیاد داشتی
گفت نامه عروسی که دروغ نمیگوید
صدای ساز و خانه چراغانی که دروغ نمیگوید