یک ساعت قبل مرگش
همین جا نشسته بود
دوست دوست داشتنی یم
میخندید و مینوشید
کام میگرفت و ورق میزد
و بعد سکوت عجیبی گفت
هنوزم مینوسی برای او
و بعد مکث شیرینی گفتم
او مینویسد برای من
و با لبخند شیرینی گفت
هنوزم دوستش داری
و با غروری دلنشین گفتم
دوستش دارم چون دوستم دارد
و با شک و تردید پرسید
خبر دارد از علاقه تو
و گفتم
چشمم گفته به او
و آهسته دفتر را بست
و گفت
عشق تو عشق کودکی من است
و انتخاب با تو است
ماندن کنار دستای آلوده به خون
و یا...