من تو زندگیم دور باطل زدم
دیوانه شدم و زخم تازه زدم
من روی بد زندگی رو خوب دیدم
همیشه از جایی خوردم که فکر نمیکردم
من یه مجموعه کامل درد بی درمانم
خاموش و سوخته و سرد بی پایانم
فقر و داد و بیداد بسیار دیدم
جدایی وحشتناک پدر و مادر دیدم
خبر مرگ پدر شنیدم و یتیم شدم
یهویی با جبر ژنتیکی رو به رو شدم
عاشق شدم و زنده رنده شدم
خرمن کوتاهم را با پنبه آتش زدن
گرگ شدن و در سایه من ماندن
خاطراتی دارم از جنس مرگ و مرگ
من به آخر رسیدم مثل مرگ