یه شب نزدیک صبح بود
که از آغوش من گریخت
و لخت لخت رفت و نشست
رو به روی آینه کثیف
نمیدونم توو آینه چه میدید
فقط ساکت بود و بی حرکت
بعد شروع کرد به رنگ کردن خود
مثل یه نقاش نمره بیست
برام عجیب بود و پر غم
چون قبلا گفته بود
متنفرم از آبرنگ و نقاشی
بلند شدم و کنارش ایستادم
گفت رنگ کن من و
با هر رنگی که دوست داری
چیزی بگو حرف بزن دکتر
دیوونه شده یا نه