یادگاری

همه چیز اینجاست

احمد۲

میخواستن اجاق گاز را داخل ببرن من بدون آنکه آنان سخن بگویند گفتم پدر جان بذارید من کمکش میکنم اجاق گاز را با همسایه داخل بردیم هم سن و سال خودم بود از من تشکر کرد و گفت اسمم احمد است منم اسمم را گفتم و به خانه رفتم اندکی از غروب گذشته بود که کسی در زد در را باز کردم دیدم احمد است گفت شما چهارپایه دارید گفتم نه گفت ببخشید مزاحم شدم گفتم میخواهید چکار کنید شاید بتوانم کمکتان کنم گفت لامپ اتاق سوخته میخواستم تعویض اش بکنم
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۴۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

احمد

صدای گنجشک ها به گوشم میرسید آفتاب روی صورتم افتاده بود پا شدم پنجره را باز کردم از باران دیشب زمین نمناک بود و آفتاب هوا را دلنشین کرده بود آشغال ها را برداشتم سر کوچه ببرم دیدم یه ماشین با اثاث کنار در همسایه ترمز زد تعجب کردم چون از بچگی که من اینجا بودم کسی در این خانه نمی نشست میگفتن این خانه خانه ارواح هست و همه کسانی که ساکن این کوچه بودن رفته بودن آشغال ها را گذاشتم به خانه برگشتم دیدم راننده ماشین پیرمرد بود
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۲۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

سفید و سیاه

بهار و عید امسال دلم عزا گرفته


هوای غم دوباره تو این فضا گرفته


دلم شکسته تر شد از آخرین نگاهت


فهمیده بودم میری با چادر سیاهت


نشد تو رو با سفید مهمون قلبم کنم


عشق تو رو رو بومم کبوتر جلدم کنم


نشد یه بار یه لبخند از سر مهربونی 


به روی من بیاری از عشق برام بخونی


نشد تو جاده های بارونی هم قدم شیم


تو پارک و تو خیابون ما دست به دست هم شیم


حتی نشد یه بوسه از لب هم بچینینم


دنیارو از نگاه دو تا عاشق ببینیم


نمیدونم کجایی چه حالی داری الان


تا آخر دنیا هم یادت میوفتم هر آن

۰۱ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۲۹ ۱ نظر
سعید

فاک استوار

کاشت محبت
برداشت زرشک
دست بوسه مقدس وار
جواب فاک استوار
چه پاروها زدم به سوی پوچ
چه شمع ها روشن کردم برای هیچ
ای دل فاصله را بفهم
از خیال و خاطره دست بکش
گفته بودم این شوق بزرگ سراب است
از سر بی کسی با تو مانده است
دیدی آن نیمه جانت رفت
باز ماندی با این سکوت مزخرف
برای او تازه تر بهتر
برای تو کاغذ محرم تر
دورشو از این هیاهو
آدما اجرا میکنن فقط شو
بچسب به تنهایت
وقتی گنج داری همه هستن
وقتی رنج داری ثانیه ی نیستن
۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۱۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

نم باران جنون

قلم عاشق دروغ نمیگوید
نم باران جنون دارد
برای سخن همیشه مشگل دارد
غلط و درست را نمیشناسد
ز سردی معشوق میسوزد
خیس سر به دیوار میکوبد
با گرمی او میزند و میخواند و میرقصد
و بی نهایت دل تنگ میشود
دوریش او را میتراشید
سر درد به سرش میچسباند
یار خود را ملکه زیبای میبند
حتی به دست کاکتوسی او
با دل و جان بوسه میزند
عطرش را مقدس تر از باران بغل میکند
با او فقط میتواند سکوت را بشکند
غم را به مرگ برساند
از دنیای سیاه خود عبور کند
بال بزند
۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

گنگ بی پایان

گاهی بخشش زمینه خطای دیگر میشود
گاهی صبر زخم را عمیق تر میکند
راه درستی و راستی همیشه درست نیست
تصمیم اشتباه همیشه خطا نیست
گاهی سکوت رنگ غم دارد
گاهی لب خندان نشانه درد میشود
فهمیدن مردم این سرزمین افسرده دشوار است
نباید هیچ وقت آدمک ها را قضاوت کرد
زندگی گنگ بی پایان
عشق شکنجه گر بی وجدان
آدمی همچو کشتی
روزگار همچو دریا
یا به آرامی به مقصد میرسی
یا که چنگال طوفان و غرق شدن
مثل من خاموش
یا شکست طوفان و رسیدن
۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۳ ۲ نظر
فریدون حیدریان

همسفر جدید

بلند بخند
به کوتاه آمدن من
آجر بردار
از دیوار امید من
باز همسفر جدید از آن تو
باز قطار اشگ و مرگ از آن من
بازی با احساس
برایت کاری پر احساس
هوس و منفعت
برایت عشق و اولویت
بتی مقدس بودی
لعنت به تو که رفتی
لعنت به من که باز میخواهمت
لاک خیالت تمام مرا پوشانده
آخرین صدای پایت در گوشم جا مانده
پذیرفتن این جای خالی عظیم سخت
ساختن با این دل خرد شده سخت
خیال تو تخت
خواب تو راحت
قلم و جهنم با من دوست
یک شهر و بهشت با تو دوست
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۳۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

عشق جوک کابوس

از شب های اندوه من
قلم کمتر از یک قطره نوشت
به خانه دل لعنتی من
هر بار که پا گذاشت
چمدان بست و رفت
جوک مرا زخم زبان و کنایه میپنداشت
از کابوس و جدیت من جوک میساخت
نفهمید خشم من از عشق شدید بود
آن خطا از خود من نبود
حال دار و ندارم شده
یه سایه
دو حلقه
یه عشق مرده
غم زندگی از من نمیگذرد
دلم با این نبود نمیسازد
از این تن و روح بی لذت
دارم بغضی ماندگار و سر سخت
این ماندن همان نبودن است
کار من فقط و فقط تحمل کردن است
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

جهنم با بوی بهشت

گوشت پرستان
بی دل و بی وجدان
گلی در دست دارن
خنجری در آستین
راهی به تو نشان میدن
خود راهی دیگر میرن
شیره جونتو میدوشن
با دیگری مینوشن
با دیگران عرق خوشی میریزن
تو میشی دعا گویشان
با خودت قهر میکنی
با او آشتی
دوره ای روی ابری
عمری زیر خاکی
از این ستون تا اون ستون الافی
جهنمی که بوی بهشت میدی
از این به بعد تو افسایدی
در این زندگی
خوش نیامدی
خوش هم نمیمانی
صد درصد خوش هم نمیروی
چون دردی به نام دلتنگی داری
۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۲۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

قوی تر از عشق

آسمان ببار
غم دارم بسیار
باز کابوس و لرز
باز سکوت بی مرز
نفسم به زور میاید
بغض شده سد جدید
ترک خورده ام
 به زودی نابود میشم
 تصادف یک نگاه ساده
 برای دل شده فاجعه
 حال اگر هزار بار تمام شود
تمام نمیشود
چیزی قوی تر از عشق
 مرا به سمت تو جذب میکند
حیف شدیم حیف
 هر چه سال ها بیشتر میشود
دل من بیشتر و بیشتر نخ کش تر میشود
این طوفان با مرگ تمام میشود
جنگ عقل و دل من صلح نمیشود
روزگار چرا با من مهربان نمیشود
نکند از چرخه او من خارجم
۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۵۲ ۱ نظر
فریدون حیدریان