یادگاری

همه چیز اینجاست

یادش بخیر


مرا از چاه بالا کشیدی

تنهای را گرفتی

بعد به چاه انداختی

تنهای را دادی

هم حق گله دارم

هم باید ستایش ات کنم

بارون و

بالکن و

قهوه و

بوسه های سمج

یادش بخیر

کافه و

کنسرت و

سینما و

بوسه های اشگ آلود

یادش بخیر

پارک و

بازی گل یا پوچ و

چیدن گل با ترس و

بوسه های پشت درخت

یادش بخیر

قلقلک روی تخت و

چشم بستن و گشودن با بوسه و

زیر دوش حموم یکی شدن

یادش بخیر

یاد این همه رویا بخیر

جوهر قرمز چشم من

دل کبود من

خودکار اسیر من

یادش بخیر

بخیر

۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خلط جوهر


فراموشت کردم

چون فراموشم کردی

همچو یک خلط تک و تنهام

تو فقط نام ایزد را داری

هر که به من رسید صورتش جمع شد

یا مرا لگد کرد

خورشیدم را کشتی

دل دریای ام را دزدی

تو گرفتی گرفتی گرفتی

گردانده هستی

به سوی خزان میچرخانی

به بینا بودنت حس منگوله داری ندارم

شاید نیستی همه در خوابیم

میگویند توانای توانا

من که تا امروز ندیدم جوهر امضای تو را

چرا نمیبنی موج به موج اشگ مرا

در زندگی من جای نداری

تو فقط یک اسم در قسم های مردم هستی

۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۴:۲۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

زنده بعد مرگ


برای من غرور گند

برای همه عشوه در حد مرگ

ای کمر پرس

نامرد زن

میروی کامل برو

میمانی کامل بمان

دلسوزی بعد رفتن یعنی افزون درد

نه تسکین

با نرها بمان

گل دیروز خار امروز

خواسته یا ناخواسته یه بار جدایی دیدیم

این رفتنت از سر داغ بودن یا اشتباه نیست

انکار نبودت باور وجودت کشنده است

روز شده بغض بغض

شب شده گریه گریه

این یعنی زنده بعد مرگ

یعنی مثبت تنهای

فریادم شده کاغذی

هر چه میخواهی بچرخ

باز شکسته مینشینیم مقابل هم

۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۲:۳۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

فریاد مرگ


آخر شب بود

باران تندی میبارید

چتر و کتاب برداشتم

تو کوچه ها پرسه میزدم

کنار یه تیر برق نشستم

شروع به شعر خواندن کردم

دختری با پاشنه شکسته

با عروسکی بی سر

از ابتدای کوچه به من میرسید

تکیه به دیوار مقابل داد

موهایش را روی صورتش ریخته بود

کمی ترسیدم

خواستم به خانه برگردم

به انتهای کوچه رسیدم

صدای فریاد رسید به گوشم

به سویش رفتم

جان داده بود

کتاب را زیر سرش گذاشتم

چتر را تکیه به دیوار دادم

طوری که باران روی سرش نبارد

۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

عاشق نبودم

هوس کردم
شبی را با می سر کنم
این درد و غم بی همه چیز را در به در کنم
ما که عمری با درد خزیدیم
شاید با می دمی به فراموشی بخزیم
بر سر ما که میاید داستان های عجیب
شاید این می با این غم شود همدست و رفیق
ما کجا
می کجا
فراموشی و خوشی و خنده کجا
خوشیم با کاغذ و قلم
حرف آخرت که اولین حرف بود که رنگ و بوی حقیقت میداد
انگار امشب به قصد کشتن در گوشم میچرخد
وقتی همه چیز گذشته و امروز را کنار هم میچنم
حق میدهم بگویی خر
قبول خر بودم
عاشق نبودم
۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۰:۱۱ ۱ نظر
فریدون حیدریان

تناقض تلخ

از پیشم رفت
با یه خط جدید اس داد
این تناقض تلخ هنوز در ذهنم چادر زده
اگر او را میخواهد چرا اس میدهد
اگر مرا میخواهد چرا رفت
چرا یه دنیا فرق وجود دارد
بین نگاهش و کردارش
شاید دروغ هایش حقیقت بود
یا که از من خسته شده بود
نه دروغ یا شوخی بود
گفت هر چه بودی
هر چه هستی
هر چه خواهی شوی مهم نیست
فقط هرزه نباش
تو از من عاشق گذشتی
شاید آن که کنارت هست هرزه است
من برایت تیغ نفرین ندارم
بخشیدمت ستمگر
امیدوارم تا ابد
وجدانت تو را ببخشد
۲۸ آبان ۹۴ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

زخم عسلی شکل

مرا فقط مگس بوسید
دستم فقط به گرمی زمین رسید
  از ایزد و امید نگو
که کابوس داده او
جسم و روحم بی وقفه رنج میبند
دستی پیش این خنجرهای نیمه شکسته نمیاید
این زخم های عسلی شکل
درمان نمیشود به هر شکل
حیف این دل که زیر سم دو رنگ ها رفت
حیف باغ جوانیم که به لطف این دو رنگ ها شد دشت
این سخن را هرگز فراموش نکن
با دل و جان گوش کن
یه هرزه هم مهربون میشه
یه عاشق هم مهربون میشه
باید با جوانیت بازی کنی
تا فرق این دو را بفهمی
۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

کثیف ترین خانواده

تف نده سیر سیرم

وقتی میگی امید میبنم

خدای بزرگ داریم

یعنی این گرداب آروم نمیشه

یعنی این درد نمیخوابه

ما یه مشت آدمیم

که مثل حقیقت به هم دروغ میگیم

حرفمان را با کنایه با نقاب میزنیم

که مبادا غرور پوچمان شکسته شود

بازیگر یه فیلمیم

که همه از نقش هم خبر داریم

تو دوباره میذاری میری

به چشم تر من میخندی

اونای که به من میگفتن داداش

میگفتن تو هستی مثل پسر خودمان

کثیف ترین آدمان

که از راه دوستی ضربه میزنن
۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۴ ۱ نظر
فریدون حیدریان

سه شاخه گل سرخ

ساعت دو شب

مشغول تماشای بارش برف

بی خواب دوباره این جسد

درگیر گذشته در به در

مثل درخت نیمه خشکی که زخم خورده از تبر

بارش قطع شد

که ناگهان کسی کوبید به در

یه قایق کاغذی

یه حلقه ساده

سه شاخه گل مصنوعی سرخ

یه نامه بدون پاکت

پشت در

یه لبخند سر زده

با چشم نم زده

ای چتر من زیر بارش این همه درد

در من چه دیدی میزنی لبخند

با من سرد باشی میشی سرد

الماس که با نخ قشنگ نمیشود فاصله داریم زیاد

بگذر ز من

که من از خود گذشتم
۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مرگ مرا ببوس

غروب بود
باد سردی میوزید
صدای قار قار کلاغ به گوش میرسید
روی برگ ها قدم میزد
با پای که لنگ میزد
نان در دستش بود
لبخند میزد
تکه نانی کند
به سگ داد
شب شد
تکیه به دیوار داد
از پشت پنجره صدای خنده میشنید
بوی آبگوش به دماغش میخورد
نان را با اشگ خورد
زانوهایش را بغل کرد
سرش را رو به آسمان کرد
گفت
مرگ مرا ببوس
خسته ام از این تن
از این اوج درد بیرون و درون
سرش را پایین انداخت
سگ آمد کنارش نشست
و خورشید طلوع کرد
و آن دو را مرگ بوسید
۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۱:۵۲ ۱ نظر
فریدون حیدریان