یادگاری

همه چیز اینجاست

۳۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

فاصله ها

فاصله بین من و تو عینه  دره میمونه*****طولش زیادی نیست ولی عمقش جون میسوزونه

۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۱ ۰ نظر
سعید

شاید

شاید زیادی واسه تو تکرار و بی معنی شدم ***** فک کردی من مثل همه منتظر بعدی شدم


یک قطره از دریای تو واسه شنا کردن بسه ***** عشق من از نگاه تو انگار شبیه هوسه


میدونستی چشمای تو نگاه گیرایی داره ***** قلب من با چشمای تو ببین چه دنیایی داره


از ترس اینکه بیش از این اینجا منو رها کنی ***** از دور دنبالت میام شاید به من نگاه کنی


سردرگمم از اینکه تو مغروری یا بی عاطفه ***** یا اینکه کم محلیات نسبت به من یه عادته

۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۶ ۰ نظر
سعید

خیانت

داد زدی سرم گفتی تو کردی خیانت


گوش ندادی به حرفم گذاشتی رفتی


خبر از دوست یا دشمن بود نمیدانم


تن من فقط مال تو بودس این بهانه هست برای رفتن


کل محله مرا هرزه میبینن


یادگاری ماندگاری داری به من بسوزد


بستری که تو با تهمت به دست آوردی


جدا شدن خودش راه دارد یادت باشد


این هستی خدا دارد


دلم برای خود میتپد این خانه بی تو کابوس دارد


حیف عمری که عصا بودم برایت


بگو چی کم گذاشتم برایت


قیمت من چندس در دلت


۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

مرگ

با لباس سفید مرا بدرقه میکنند

 سیاه پوشان گویی من به دنیای سفیدی میروم و آنان در سیاهی میمانند

نقل بپاشید روی تابوتم مرگ برای من جشنی بود که آرزو داشتم

 آنجا اگر جهنم باشد میارزد به جهنم سرد این آدمیان

 تنی که زیر خاک بپوسد خوش تر از آنست که روی زمین بی خودی بچرخد

 تاریخ تولدم را تاریخ فوتم بزنید

کنار قبرم کاکتوس بکارید

 مراسم نگرید وفا یاد بگیرد عمری زیر پایتان بودم

مرا روی دست نگرید مبارک باد بگوید

۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تیله

چشمانت تیله بود منه بچه هم عاشق بازی بودم

مرا بازی دادی اما خودت بازی نکردی

 نگاهت برایم همیشه علامت سوال بود

هیچ وقت نفهمیدم چه میگوند

 حبس شد مغزم در خاطرات کوچکت

جویده شد روحم از دوریت

صبوری اثری نداشت برای ما شدن

بگو چرا این فریاد سکوت نرسید به گوشت

 لنگر انداخت صدایت در گوشم

اشتباه کردم که گفتم میایم

پایانی برای این جدای نیست

من آغازی اجباری دارم به سوی تنهای

من میان دایره ی از آتش ایستادم

فریدون حیدریان

۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تانگو

من گونه هام خیس از شرم کفش پاره تو زمستون

 

تو لبت خندون از شوق دیدن آدم برفی تو زمستون

 

من گلای قالی رو سوخته دیدم

 

با توده ای از دود تو دنبال پروانه بودی

 

تا ببینش روی گل کودکیم کودکانه نبود

 

تمامش جدا از بی خیالی بود

 

من فهمیدم خدا مرا آفریده تا فقط

 

ببینم بشنوم تحمل کنم نفس بکشم

 

تانگو رقصیدم با سایه م شکستنیامو شکستن

 

داشتنیامو بردن منتظر هر آنچه بودم به سراغم نیامد

 

منتظر هر آنچه نبودم به سرم آمد

۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۳ ۳ نظر
فریدون حیدریان