ما که از آغاز پایانیم
چرا سخت بگیریم از آغاز
مگر در تب و تابِ زندگی چیست
که هر بد شعله ورِ سنگی
و هر نیک خاکسترِ خونی
ما که از آغاز پایانیم
چرا سخت بگیریم از آغاز
مگر در تب و تابِ زندگی چیست
که هر بد شعله ورِ سنگی
و هر نیک خاکسترِ خونی
به دشواری دلم را دوست دارم
من از او نیش و نوش بسیار دارم
شباهنگام رویا نثارم میکند
چو صبح آید بسترم خالی گذارد
دل آوردم
که دل ببرم
دلاور دل منم
که خوش میپرم
به این باور
که همدلی دارم
ولی پرده افتاد و
باز دیدم
پرده پرده خواب بودم
گلوهای خریدنی
عرعرتون به کجا رسید؟
چشم لال و
گوش کور و
قلب خفاش شدید
نگهبانِ یک مشت موش و
فاضلاب شدید
یک نوا
یک دست
یک چشم
به مصافِ این خلا آمد
و بذرِ یک پنجره را در دلم کاشت