یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۲۶ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

این قفس ها را ببین

دین ما مخالف با خیانت به تو نیست
چهار تا دائم صد تا صیقه خطا نیست
صدای تو برای خواننده گی صحیح نیست
بدون حجاب در تو نجابت نیست
شهادت تو مقبول نیست
دیه تو با مرد برابر نیست
حق تو این زندگی نیست
سکوت نکن سر خم نکن
حق گرفتنی است دادنی نیست
باید مرد بشه تا رنگ ورزشگاه رو ببینه
باید کر بشه تا متلک و فوحش نشنوه
باید خونه نشین باشه تا زیر ذره بین چشم مرد نباشه
هم جنس من این قفس ها را ببین
گاهی فقط گاهی پای حرفش بشین
۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

جوک

وقتی که طوسی تجاوز کرد
جوک ساختیمو خندیدیم
وقتی که فیش میلیونی فاش شد
گفتن کش ندهیمو نفهمیم
وقتی که اسید پاشی امر به معروف شد
پرونده ها نا معلوم شد
وقتی که فوتبال شب عاشورا بود
منصور آرزوی مرگ کرد
وقتی که دوچرخه سواری حرام شد
تعطیلی مخ آخوند آشکار شد
وقتی که شهریه مدرسه در دست کودک نبود
شلاق روی تنش بود
وقتی که اختلاس ها بزرگو بزرگ تر بود
اسامی کوچکو کوچک تر شد
وقتی که عامل خشکی زاینده رود بی حجابی بود
سطح فهمو شعور شان رو شد
۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۱:۱۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

از من دیروز فاصله بگیر

ای مرهم دور نشین
مرا با دید دیگر ببین
دستم را کودکانه بگیر
از من دیروز فاصله بگیر
بیا بگذریم از گذشته
از هم بسازیم فرشته
هم مسیر هم باشیم
در رنج و شادی
همسفر هم باشیم
در حبس و جدایی
حیف که گوش شنوا نداری
حیف که قصد گذشت نداری
تو با منو خودت در جنگی
تو با حرف دلت هم قهری
تو بهتر از من هم دیدی
جوانی ما با حسرت و جدایی گذشت
گره ای بزرگ و سر سخت به دل ما نشست
روده درازی نمیکنم
مختصر و مفید میگم
صد وجب آب از سر ما گذشت
۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۳:۲۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

علف های هرز

مغز ها پوچ
دهان ها باز
اعمال دینی
کردار یزیدی
آری اینجا همه چیز عجیب است
حتی آسمان هم رقیب است
خروس در بند و روی دار است
خرافه گو و قصه گو بسیار است
بین دین و پول یه رابطه مستقیم است
مقصد ما با این جماعت رو به هیچ است
مهم حجاب و عزا است
رفع بیکاری و رشد مهم نیست
علف های هرز را باید برید
تا به میوه های نور رسید
ستم اینان از عمر نوح گذشت
خاک بر سر ما که سکوتمان نشکست
بازم به گونه ام اشگ نشست
دود بزمشان بد جور به چشم ام نشست
۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

از خواب های من برو

در دلم جای تو نیست
در شبم فکر تو نیست
برو همان جا که بودی عزیز
که در چشمم نگاهی برای تو نیست
یادت هست
غرورات مرا بار ها عقب کشید
آن ستمکار زبانت به دروغ چرخید
و دست نا مهربانت در دست غریبه پیچید
گفتی تمام شد عشق
آنچه که بود دیگر نیست
پس از خواب های من برو
از نوشته های من برو
از درد و غم امروزت هیچ مگو
از خاطره های شیرین دور
از رویاهای فردایت هیچ مگو
که جواب امروز من
حرف دیروز تو است
تمام شد عشق
آنچه که بود دیگر نیست
۱۹ مهر ۹۵ ، ۰۱:۰۹ ۰ نظر
فریدون حیدریان

با زندگی باید زندگی کرد

مهدی نیست که بیاید
خدا نیست که بشنود
جهنم نیست که بترسید
بهشت نیست که بشتابید
گوش و چشم باز کنید
دست به دعا نباشید
که دین چیزی به جز تلف کردن وقت نیست
که در سوگواری و سینه زدن سودی نیست
دنیای دیگر نیست
در این دنیا زندگی کنید
قدر لحظه بدانید
که عمر خیلی کوتاه است
به طبیعت دست رفاقت بدهید
تا که لذت را حس کنید
به حیوان گر توجه نمیکنید
به او کتک و فحش نرسانید
با زندگی باید زندگی کرد
یک عمر را باید صرف زندگی کرد
۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۵:۵۶ ۲ نظر
فریدون حیدریان

خاطره

قدم با سیگار
گریه با گیتار
درد و دل با خودکار
عشق بازی با رویا
چه زندگی تلخ و سردی
چه کنم با دلتنگی
نیا سراغم خاطره لعنتی
پاییزیم نکن زمستانیم
آرزویم به آرزویش رسید
کویر شدم تا به دریا رسید
میفهمی خورشید من از من دوره
این گره واقعا گره کوره
پایان راه همین جا است
سایه مرگ همین جا است
سر به سرم نذار
هیزم روی آتشم نذار
برو برنگرد
به خانه من سر نزن
من که خاک زیر پای همگانم
بیهوده خود را خسته نکن
آتش گرفته دیر یا زود خاکستر میشود
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۴:۲۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

ابراهیم بت ساخت

هرکه به سیاست رسید چاپید
دستش تا جای که رسید قاپید
پشت اسلام و دولت سنگر گرفت
هر که حرف حساب زد نفسش را برید
مثل ابراهیم که بت شکست
و بعد بت ساخت
نشستن دور هم ماه ما را گاز میزنن
دیدین سر قبر آرزوهای ما ساز میزنن
این ها نعل خر مرده را هم میکشن
اگر مقدور باشد آسمان را هم میخورن
مثل مار به دور شادی های ما میپیچن
این ها قبل از سجده به میز ریاست
مثل بلبل وعده های فراوان میدهن
اما وقتی خرشان ز پل بگذرد
فقط جیب خود را میبینن
۰۷ شهریور ۹۵ ، ۰۴:۵۱ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مست

مست به من گفت نخور
من به او گفتم برو
گفت تو را از خود بی خود میکند
گفتم ز خود بیزارم هیچ مگو
گفت حالت از چه خراب است رفیق
گفتم غم ما را به تو چه ای رفیق
گفت تندی نکن بگو راز دارم
گفتم عهد شکسته و هنوز عهد بسته ام
مست جامه درید و زد زیر آواز
گفت هر دو هستیم رقاص یه ساز
گفتم خشنودی هم درد خودت را دیدی
گفت وقتی عاشقی بالا مقامی
گفتم با عقل سخن نمیگی
گفت سخن دل شنو که محبت گوی
گفتم شب های قبل عشق زیبا بود
گفت قبل خواب رویای خوش داری
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دوست مقدس

کاغذ زیر دستم مقدس است
فرش افکار من است
قلم توی دستم مقدس است
دوست ماندگار من است
اما گاهی واژه ها همراه دل من نیست
و گاهی بی راهه ها راه من است
وقتی فرشته ذهنم هرزه شد
ریشه قلبم کشته شد
و در هر طلوع و غروب من حسرت است
و در هر دم و بازدم من بوی بغض است
دیگه ساده گی از سرم پریده
دیگه اسباب بازی نیستم تو دست یه هرزه
باید رو به رومو ببینم
از گذشته ام درس بگیرم
دل به هر کس ندهم ساده
بجنگم با سواره
حتی اگه بودم پیاده
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان