یادگاری

همه چیز اینجاست

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

ماهی مرداب

اگه قاری و‎ ‎مداح باشی
اگه به ظاهر نوکر اهل بیت باشی
آزادی غلط ها بکنی
آزادی مست کنی و مست باشی
اگه در دولت ایران باشی
اگه به ظاهر مسئول و دلسوز باشی
آزادی بخوری و ببری
آزادی دزدی کنی و دزد نباشی
اینجا عجیبه ها عجیب
اینجا غمه و فریب
اینجا یه دهنه و هزار تا دیوار
اینجا یه آخونده و لغو هزار تا ساز
دیدنی است وطن من
اما از دید دیگر
امید است در وجود من
با وجود این قلم خسته تر
باید ادامه داد و ایستاد
باید ماهی دریا باشیم نه این مرداب
۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۴۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

گل خیس

زانو زدم و گل دامنش را بوسیدم
برای اولین بار من اشگ شوق ریختم
آرام خندید و دست گذاشت لای موهام
سر بلند کردم و زانو زد رو به رویم
اشگ گونه هایم را با دست پاک کرد
مرا به آغوش کشید و گریه کرد
گفت سه سال نبودم و با خودت بودی
تو مردی که مرا کامل کامل بخشیدی
گفتم آمده ام تو را با خودم ببرم
من بدون تو غم دارم و مرده م
من سخت گرفتم تو اشتباه انتخاب کردی
وقت آن است که باشم و باشی
حرف ها و نوشته ها را از یاد ببر
به زندگی من بیا و ماتم ببر
۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۴۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

سیگار

نه دوست بود نه دختر
نه مست بود نه پر پر
تنش همیشه بوی سیگار میداد
لبش همیشه مزه خون میداد
دیگه هیچی براش مهم نبود
شایدم هیچ چیز مهمی نبود
زندگیش لبخند و غمی نداشت
نگاهش امید و ترسی نداشت
شب با کتاب و سیگار
خط به خط دود بیمار
روز با چای و سیگار
نوش به نوش تلخ بیدار
نه راه مستقیم داشت نه دو راهی
پشت کرده بود به مرگ و زندگی
اما گاهی در خلوت خود میگریست
هیچ نداشت و هیچ بود و هیچ
اما گاهی از روی اجبار میگریست
و ناجی همان است که نیست
۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

رفتنی رفت

در را محکم بست و رفت
به حرف من گوش نداد و رفت
چشمای خیس مرا از پشت پنجره ندید
چمدان به دست رفت و رفت
خواستم داد بزنم نرو نرو
حرف نیامد و زندگیم رفت
پله به پله دویدم و باریدم
پشت سر ماشینش دویدم و رفت
نه جواب تماس داد نه اس ام اس
او برای همیشه گذاشت و رفت
ترس و درد من این بود
‏‎که بدون داد و بیداد و ناسزا رفت
مرا صاحب کشدار ترین روز و شب کرد و رفت
مرا همسفر داغ ترین درد و غم کرد و رفت
حق داشت و حق با او بود
رفتنی سر به راه بود و رفت
۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۴:۵۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دو ماه

دیشب پنجره اتاق را بازکردم
دراز کشیدم و ماه را دیدم
آرام آرام به یاد تو افتادم
آنقدر شدید بود حس من
که حس کردم با تو هستم
به یاد حرف تو افتادم
که گفتی من امشب دو ماه دارم
یکی رو به روم مثل تو
یکی در بغل مثل رو به روم
ظهر شد و بیدار شدم
با نوازش پروانه ی روی گونه ام
بعد ظهر هم طوفان آمد و برد
همان درختی را که با تو کاشتم
ناگهان صدای هق هق شنیدم
به خودم آمدم دیدم خیسه گونه هام
پنجره اتاق را بستم
دراز کشیدم و رقص پروانه دیدم
۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۶:۴۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان