در دست خالیام
از آن همه زیبایی
حسرتی ماند
همیشه با گل میآمد
ولی هیچکس نمیدانست
که گلِ او
خندهِ او بود
قلبِ خانهنشینم
از کدام باران
تو خیسی
چشمِ من و تو
پچپچ ابر و ماه
میانِ سکوتِ ستارهها
دلم خواست بغلت کنم
این از رو علاقه بود
ولی بغلت نکردم
و اینم از رو علاقه بود