هنوزم قصه‌ام با تو

با پاهایِ سراب پوشم

هنوزم من رازِ لب‌هاتو

تُو گوشِ لبام می‌خونم

 

هنوزم به چشمام امید میدی

که طلوعِ گنجِ بی‌رنجی

هنوزم یه خیالِ روشن و گرمی

میونِ سردیِ این روزای بی‌رنگی