قطره ها سیل شدند
سد شکن و نور شدند
یک نوا
یک دست
یک چشم
به مصافِ این خلا آمد
و بذرِ یک پنجره را در دلم کاشت
به سراغم آمده خوش خیالی
به دلم افتاده باز بی قراری
تا به کی هی سوختن و خامی
تو هم ای دل به زبان دوستِ مایی
نتیجهِ بازی ما
همیشه صفر صفر بود
غمِ ما شبیه ما
همیشه سکوت و سکوت بود
آجر به آجر پشتِ هر دیوار گریستی
آنی تو را نخواست و در خیال زیستی
ای من به فدای تو ای دلِ از سینه سیر
چیزی بگو باز مست و خرابی یا نیستی
نسیمِ بهار به گَردِ پرواز چه میگویی
در خانهِ مادرانِ آبان چه میکنی
تا کی قرار است رنگ و ریا باشی
زمانِ سبز بساز اگر توانایی
آه همرنگِ شب شد ماهم
دیوانه دو چشمِ بی ماهم
میجوید و هی خیال میبازد
اینجاست آنجاست یا کنارم