یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۴۴ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

لعنت

لعنت به حرف نیش دار

پایان کش دار

دروغ ریشه دار

خیانت پنهان

بله گفتن از روی اجبار

شیرینی لقمیه حرام

تنهایی منه تنها

قدم های منه خسته از درد در شبها

به زخم آشنا که درمان نمیشود

به تکرار اشتباه بعد از بخشش

خواسته های پر از التماس

افراد منتظر تعویض در رابطه ها

دیدار پر از غم

فریاد بی صدا

باخته خود را پای قسمت زدن

شاید و ای کاش هام

چها میکردم اگر بودی پر دروغ

ماندگاری بغض در گلو

نگاه های شکنجه گر روح

قبول نکردن حقیقت

فریاد از سر دلتنگی

۳۰ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مسافر


تو مثل مسافری

که با هر کس همسفر باشی

دوباره تنها باز میگردی

خورشیدی که هم روشنی میبخشی

هم تاریکی

من آن عروسکیم که در غم در آغوشتم

در شادی با هم بازیت بی ارزشم

باز باید بسازم با چند سال درد

باز باید سر کنی با تنی که با زن ها میگردد

آنچه بر تو میگذرد

تقدیر نیست

تقصیر خودت هست

بگذریم

جدا از این حکایت ها

باز هم همان علاقه ی که به هم داشتیم راداریم

بودن و یا نبودنمان رنگی به جزء ماتم ندارد

کاش نقاشمان ما را ایده عال هم میکشید

۲۹ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

نظاره گر


نگاهای دارکوب

لبخندهای کابوس

دستهای مار

صداهای خطر

شمشیر های نهان بر پشت

لباس نمایش پوسیدگان

از روی هوس بوسندگان

عمری را با فریب باختن

زنده اما مرده زیستن

در مرداب رشد کردن

از امید نا امید شدن

به سیم آخر زدن

دوست داشتن زود فهمیدن رسیدن یا نرسیدن

ای که دستت میرسد

سنگی نزن

که درد یک شب شده هزار شب

ما شتابان مشتاق خواب در تابوتیم

من خدا را نظاره گری بیش نمیبنم

از تولد در مسلخ بودمو هستم

این حکمت نیس

فراموش شدنس

۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خیس


انگور چیدم برایت

گرفتی گذاشتی کنارت

اصرار خوردنش را داشتم

گفتی بعدا عزیزم

دستانت را بازکردی

در میان جوی خنده کنان میرفتی

آنقدر سرگرم بودی

که حس کردم مرا فراموش کردی

هر چه خیس تر میشودی

خیس تر میشدم

عجیب بود

برای اولین بار شادی تو

غم من شد

آب مثل یه آتش به چشمم میامد

آسمان دور سرم میچرخید

سیاهی نقش بست در چشمانم

سرنگون به جوب افتادم

تازه تو فهمیدی من هنوز هستم

چشم باز کردم دیدم

خوشه را خوردی

بالا سرم گریان ایستادی

۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۹ ۱ نظر
فریدون حیدریان

ما


به دختر خوشبخت میگن ترشیده

به عاشق میگن هرزه

وارونه میبنن

منفی های خود مثبت بین

تو رو با تجربه های خودشون میسنجن

غافل از این که افکار آدما با هم فرق دارن

مفهوم را بی خیالیم

دنبال غلط املاییم

قردادن را به سوزندان اشگ ترجیح میدهیم

دیروزو امروزو فردا را باختیم

ما بازنده به دنیا اومدیم

همیشه دنبال یه زاپاسیم

تو رابطه

یه بهانه یا دروغ داریم

برای توجیح خطا

بخشش میخواهم

با واسطه

حاظریم بسوزیم

اما از غرور مزخرفمان دست نکشیم

۲۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۱ نظر
فریدون حیدریان

درود


درود به شهیدان جاودان وطنم

به سرفه های یه جانباز شیمیایی

که هست برام درس از خود گذشتگی

به نوازشگران یتیم

لبخنده بی غرض

خاطره سازان ماندگار

خنده روی لب آوران

کول کنندگان ناتوان

روشن کنندگان امید

دعا گویان مریض

عصا دستان پیران

به تو که ماندی پای من

به رفتگران خسته

هنرمندان وطن دوست

یاد آوران خدا

ذهن های تمیز

توبه نشگن ها

ورزشکاران پرچم بالا بر ایرانم

پرستاران مریض

تدریسان علم و ادب

جویندگان علم و ادب

رهبران راه راستی

۲۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دعا کن


به خاطر قلب شکسته ام و این که نه عزیزم نه عزیز دارم دعا کن

به خاطر چشم های اشگ خیزم ذهن پر آشوبم گریه های جنون آور 

نیمه شبم دعا کن

به خاطر کمر خم شده ام پاپوش های که برایم بافتن دعا کن

به خاطر کابوس های که هر شب میبنم دعا کن

به خاطر پشت پا خوردن احساسم حقی که ازم خوردن دعا کن

به خاطر خود خدا دعا کن

به خاطر دل تنگو پر غمم و حسرتو بغضی که پنهان کردم و دردی که 

انکار کردم دعا کن

به خاطر دروغ های شیرینی که باور کردم دعا کن

۲۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

من


درختیم که رقص آخرین برگ امیدم را دیدم

گلیم که ذوب شدن پاهایم را دیدم

مترسکیم که منتظر مرگ با آتشم

کودک لالیم که دردم را نقاشی میکشم

بی کسیم که زمین برایم شده دریاچه یخ زده

 که قبل از پاشدن زمین میخورم


دلقکیم که قبل و بعد نمایش گریانم

پرستویم که برای کوچ به شهر شادی ناتوانم

ماهیم که بالا پایین میپرم

وصیت نامه یم که از خوانده شدن محرومم

فرهادیم که نه حق کلام نه آمدن دارم

عکسیم خندان که از قاب شکسته آویزانم

۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دوست دارم


دوست دارم به اندازه وسعت دریا

و نوشته های که با چشم تر نوشتم

به اندازه تمام دلشوره هایم برای زندگیت

شادیت

به اندازه تمام قدم های پر دردم

و خشمی که دیدمو داشتم

و سکوت سایه واری که رهایم نمیکند

به اندازه تن خسته ام

روح افسرده ام

به اندازه لالای پر آرامش مادر

و ترافیک افکار شبانه ام

به اندازه چشم های منتظر مادر

برای دیدار فرزند

به اندازه غم آخرین دیدار عاشق ها

شادی وصال عاشق ها

به اندازه آزدی پرنده در آسمان

۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

عمو جان


هر چه بزرگتر میشوی

تنهاتر میشوی

زخم های که در کودکی میخوری

از یاد نمیبری

حرفت را یا نمیخواهند بشنون

یا اشتباه میفهمن

یا دیر میفهمن

خواهر برادری نیس

همه بازیگرن

تو جامعه تو سلولی

تو خونه تو انفرادی

نمیخوری نون و گندم

نمیبنی حتی تو دست مردم

لیلی و مجنون در حد ازدواج پیدا نمیکنی

حیات وحش همون حیاط وحشه

قایق نجات همیشه سوراخه

به خدا شیطان اضافه

تو بازیای این دنیا نخودیه

به سن تکلیف نمیرسی

در بلا تکلیفی زندگی را ختم میکنی

۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان