یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۴۴ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

قصه

با چشمانت شوک به این مرده نده

سوسو نزن تو که آخرش گذری میگذری

این دیوانه بازی چه سود

تو که میدانی به پیشت میایم حتی اگر پایی برایم نماند

دلم را هوایی نکن دوباره همان قصه تکرار میشود

باز من میمانم تنها تو هم میمانی با او تنها

تو که میروی میشوم یه خنده لا به لای گریه

یه پرنده زیر تگرگ

میشم اون ساز شکسته که دیگه هیچ وقت صداش در نمیاد

چرا بدی هات یادم نمیاد

تو تمام دنیای منی ولی تو فقط به فکر خودی

۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

خواب

رگ زدم در خواب جان دادم مثل ماهی روی آب

 با چشم نیمه باز باران زد آمدی بالا سرم با فریاد

بوسه میزد اشگت به رویم دستت بود تو دستم

لا به لای گریه میگفتی خدایا چرا

حس کردم دوستم داری برای اولین بار

بوسیدی پیشانیم را بستی چشم نیمه بازم را

 رفتی در نیمه راه برگشتی

سر تو روی سینه م گذاشتی با صدای لرزانی دوست دارم را گفتی

 تو که از زنده ی من گذشتی چرا از مرده ی من نمیگذری

یعنی با مرگ من تو بیدار میشوی

۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

من و تو

من پشت چراغ قرمز تو روی نیمکت پارک من سلام ساده تو لبخنده عاشقانه

 من به فکر مقصد منتظر چراغ سبز تو به فکر تفریح منتظر یار بعدی

 من چند سالی درگیر با جهنم نبودت تو چند سالی شادی با بهشت کناریت

من یه مرد تنها تو یه زن با مردا

من با شعله سکوت بیدار تو با شعله آغوش بیدار

من بریدم از همه تو میخندی با همه

من بهت دادم هزار فرصت تو به هم دادی هزار خیانت

 من برات عابر ساده تو برام مرور درده چند ساله

۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

برادر

۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۵ ۲ نظر
فریدون حیدریان

گره

پیچیده پیچید گره ساده قصه

 بگو قصه گو همسفری یا هم سنگری

 تکرار میکنی یا تکرار میشوی

 باختی بیا بردی نیا

 تن جدا بود دل چسبیده بود

 افتتاحیه همان اختتامیه بود دلم دل کند از امید

 زندگیم شد بادا باد

 کوچک دیده شد این حس بزرگ

تو همان کودکی فقط بزرگ شدی

آغوش شد کنج اتاق لذت نوازش شد

 کابوس خیره رو به روی هم منو شمع میباریم

 او خاموش میشود من میخوابم

 صبح عجیبی دارم وقتی شروع میشود با حرف زدن با عکست عزیزم

۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

مبهم

با هیشکی نجوشیدم

 فقط به خود پیچیدم

برای کسی نه درد بودم

نه مرهم نمیدانم برای چه گریستم

 به چی خندیدم مبهمم برای خود

شما بگوید خوب است یا بداست

آنی بهاریم آنی بارانیم

نه منتظرم برای یک معجزه

نه از وضع خود دارم گله

 اولو آخری نبود که بگم ته خطم

شاید خط خطیم

شاید تلف شدن اینس

ولی لاشه غرق اشگ نمیشود

 بی خوابی ندارد حدس میزنم غریبم

یا با من غریبن

انبوهی از سوال میچرخد در ذهنم

 کاش پاسخ گویی بود کنارم

۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مرد یخی

بخشش سقوطی دوباره بود

 درک من از زندگی فقط به تو رسیدن بود

 دارد جوانه میزند تلخی خاطرات گذشته

این سکوت دیگر از درد نیست دارد میخشکد چکه چکه

 احساسم قبل خواب لحظه ی نیست

 یادت شوقی برای دیدار نیست

عشق مرده س پیشت پایم نمیلرزد

 محکم ایستادس نرمال میزند

 دل سردیت مرا مرد یخی کرد

 دیگر گرمی نگاهت مرا آب نمیکند

 غمو شادیت دیگر مهم نیست

شدی یه فرد معمولی همیشه درونو بیرونم یکی نبود ولی این بار یکی شد

۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۱ نظر
فریدون حیدریان

خیانت

داد زدی سرم گفتی تو کردی خیانت


گوش ندادی به حرفم گذاشتی رفتی


خبر از دوست یا دشمن بود نمیدانم


تن من فقط مال تو بودس این بهانه هست برای رفتن


کل محله مرا هرزه میبینن


یادگاری ماندگاری داری به من بسوزد


بستری که تو با تهمت به دست آوردی


جدا شدن خودش راه دارد یادت باشد


این هستی خدا دارد


دلم برای خود میتپد این خانه بی تو کابوس دارد


حیف عمری که عصا بودم برایت


بگو چی کم گذاشتم برایت


قیمت من چندس در دلت


۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

مرگ

با لباس سفید مرا بدرقه میکنند

 سیاه پوشان گویی من به دنیای سفیدی میروم و آنان در سیاهی میمانند

نقل بپاشید روی تابوتم مرگ برای من جشنی بود که آرزو داشتم

 آنجا اگر جهنم باشد میارزد به جهنم سرد این آدمیان

 تنی که زیر خاک بپوسد خوش تر از آنست که روی زمین بی خودی بچرخد

 تاریخ تولدم را تاریخ فوتم بزنید

کنار قبرم کاکتوس بکارید

 مراسم نگرید وفا یاد بگیرد عمری زیر پایتان بودم

مرا روی دست نگرید مبارک باد بگوید

۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تیله

چشمانت تیله بود منه بچه هم عاشق بازی بودم

مرا بازی دادی اما خودت بازی نکردی

 نگاهت برایم همیشه علامت سوال بود

هیچ وقت نفهمیدم چه میگوند

 حبس شد مغزم در خاطرات کوچکت

جویده شد روحم از دوریت

صبوری اثری نداشت برای ما شدن

بگو چرا این فریاد سکوت نرسید به گوشت

 لنگر انداخت صدایت در گوشم

اشتباه کردم که گفتم میایم

پایانی برای این جدای نیست

من آغازی اجباری دارم به سوی تنهای

من میان دایره ی از آتش ایستادم

فریدون حیدریان

۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان