یادگاری

همه چیز اینجاست

زخم عسلی شکل

مرا فقط مگس بوسید
دستم فقط به گرمی زمین رسید
  از ایزد و امید نگو
که کابوس داده او
جسم و روحم بی وقفه رنج میبند
دستی پیش این خنجرهای نیمه شکسته نمیاید
این زخم های عسلی شکل
درمان نمیشود به هر شکل
حیف این دل که زیر سم دو رنگ ها رفت
حیف باغ جوانیم که به لطف این دو رنگ ها شد دشت
این سخن را هرگز فراموش نکن
با دل و جان گوش کن
یه هرزه هم مهربون میشه
یه عاشق هم مهربون میشه
باید با جوانیت بازی کنی
تا فرق این دو را بفهمی
۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

کثیف ترین خانواده

تف نده سیر سیرم

وقتی میگی امید میبنم

خدای بزرگ داریم

یعنی این گرداب آروم نمیشه

یعنی این درد نمیخوابه

ما یه مشت آدمیم

که مثل حقیقت به هم دروغ میگیم

حرفمان را با کنایه با نقاب میزنیم

که مبادا غرور پوچمان شکسته شود

بازیگر یه فیلمیم

که همه از نقش هم خبر داریم

تو دوباره میذاری میری

به چشم تر من میخندی

اونای که به من میگفتن داداش

میگفتن تو هستی مثل پسر خودمان

کثیف ترین آدمان

که از راه دوستی ضربه میزنن
۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۴ ۱ نظر
فریدون حیدریان

سه شاخه گل سرخ

ساعت دو شب

مشغول تماشای بارش برف

بی خواب دوباره این جسد

درگیر گذشته در به در

مثل درخت نیمه خشکی که زخم خورده از تبر

بارش قطع شد

که ناگهان کسی کوبید به در

یه قایق کاغذی

یه حلقه ساده

سه شاخه گل مصنوعی سرخ

یه نامه بدون پاکت

پشت در

یه لبخند سر زده

با چشم نم زده

ای چتر من زیر بارش این همه درد

در من چه دیدی میزنی لبخند

با من سرد باشی میشی سرد

الماس که با نخ قشنگ نمیشود فاصله داریم زیاد

بگذر ز من

که من از خود گذشتم
۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مرگ مرا ببوس

غروب بود
باد سردی میوزید
صدای قار قار کلاغ به گوش میرسید
روی برگ ها قدم میزد
با پای که لنگ میزد
نان در دستش بود
لبخند میزد
تکه نانی کند
به سگ داد
شب شد
تکیه به دیوار داد
از پشت پنجره صدای خنده میشنید
بوی آبگوش به دماغش میخورد
نان را با اشگ خورد
زانوهایش را بغل کرد
سرش را رو به آسمان کرد
گفت
مرگ مرا ببوس
خسته ام از این تن
از این اوج درد بیرون و درون
سرش را پایین انداخت
سگ آمد کنارش نشست
و خورشید طلوع کرد
و آن دو را مرگ بوسید
۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۱:۵۲ ۱ نظر
فریدون حیدریان

فال گیر

جلاد دلت را میپرستی
 دیگر از چیزی نمیرنجی
خیالش را به آغوش های باز نمیدی
گاهی رو لبت خنده میتراشی
گاهی بین خودت و دیگران دیوار میچنی
هوس مرگ داری
بعد کابوس میباری
تازیانه عشق را در کودکی خوردی
 به هر جا رفتی یا به بن بست رسیدی
یا با دل شکسته برگشتی
بعد رفتنش نه خندیدی نه باریدی
 خودت را مثل ماهی در فاضلاب فرض میکنی
بادبادک آرزوت را ول کردی
شمعی در تند باد این جماعت هستی
فقط مرگ را نداشتی
گفتم فال گیر نیستی
حقیقت گویی
۲۰ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خیس با سکوت


باد سر سخت

صاعقه ترسناک

صدای بارون

شمع روشن

بغض سنگین

کنج اتاق نشستن

عکست رو به رو

گوشم پر از صدای تو

سر میان دو دست

میکوشد برای فرار از سینه قلب

دفتر خیس با سکوت

خودکار لرز با سکوت

این حلقه آتش عشق میشود تنگو تنگ تر

دارم دوش میگرم زیر چشم تر

باز بر این زخم تازه مرهم دیده

نهادن با شوق بیشتر خنجر

ای یار سفر کرده

عقل و دل به عشق پشت کرده

رفتی نباش فکر بازگشت

که این دیوانه آدم شده

با اعتماد ناسازگارشده

همرنگ جماعت شده

۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۴:۰۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بد تر از مرگ


لبخند دروغ

گریه دروغ

عشق هوس

هوس عشق

وجدان خاموش

خدا فراموش

شیخ مومن فقط روی منبر

آهنگ کفر

حجاب زوری
.
ماهواره نبینی

دزدی نجومی

آزادی یواشکی

سگ کشی با اسید

قفل بدبختی بی کلید

برادر برای ارث چاقو به دست رو به روی برادر

خواهر خوابیده مست با مرد خواهر

نسل به نسل میشیم کثیف تر

انسانت روز به روز میزنه لنگ تر

دوست با دشمن فرق ندارد

این شکنجه ها مرز ندارد

خیالم رنگ آرامش ندیده

این زنده بودن بد تر از مرگه

راه ما هنوز سده

۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۶:۰۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مرده روی زمین


از دایره هستی خارجم

با گیجی خاص میسازم

گاه ز وجودت بیزارم

گاه تو را فرشته میبینم

با تو یک بوسه از بهشت عشق نچیدم

اما از آنان که طعمش را چشیدن دیوانه ترم

از بودنت نبودت هیچ نفهمیدم

دلگیر نباش هر چه گذشت

من کنارت با خیالت با عقل نبودم

حال برای رسیدن به یکدیگر غیر ممکنیم


من که حتی با دیگری فکر سازش نداشتم

تو خود گفتی سنگ جلوی پایت نیستم

در سینه چه داری در عجبم

تو مرا داغ کردی چرا دوست دارم

بانو من مرده روی زمینم

۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۷:۳۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

زیر تیغ کند عشق

عکست را یک دل سیر بوسیدم

لباست را برای آخرین بار به آغوش کشیدم

عاشقانه گریستم

مرغ عشق هایم را رها کردم

قاصدک هایم را آزاد کردم


برای پرنده ها دست تکان دادم

آماده رفتنم

گفته بودم مرگ هنگام غروب را دوست دارم

زیر تیغ کند عشقت هستم

از هر لحظه امروز مجنون ترم

آتش آتشم

سر میخورد روی ساتور اشگم

قصد کردم پایم را ببرم

تا به سویت نیایم

در را باز گذاشتم

شاید فردا قسمت لاشخور روی دیوار باشم

از صبح نشسته گویا خبر دارد رفتنیم

۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۳:۰۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دیوانه


نگاهت مشکوک

لبت غریبه

سلامت نمناک

خداحافظی ات با دست

تو هم از جنس منی

کم حرفی

کنار پنجره که هستی

به پرنده ها خیره میشی

از نگاه های طولانی بیزاری

از حرف زدن با جنس مخالف متنفری

اهل چای نیستی

شال گردن نمیندازی

با حیوان ها گرم تری

گندم همیشه در جیب داری

همه میگن دیوانه ی

تو هم مثل من قبلا عاشق بودی

ما از یه جنسیم

ولی جذب هم نمیشیم

آدم را فقط عشق دیوانه میکند

به دیوانه باید گفت عاشق

اگر دیوانه نشدی

عشق را نفهمیدی

۰۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان