یادگاری

همه چیز اینجاست

امام تعطیل

مال یتیم خوردی
 بعد روی منبر نشستی
 با چشم تر گفتی
 علی علی
 پای سجاده اشگ ریختی
 بعد اشگ یه ملتو در آوردی
 مکه رفتی
 با پول نذری
 کبک ما رو سر بریدی
 کبک خودت شد خروس حاجی
 بالا نشین تمام مجالسی
 داری ریش و لباس جادویی
 تو هر زمینه نظر داری
 کلمه نمیدانم نداری
 هر جا بخواهی به میز میرسی
 بی پولی بیکاری نمیبنی
 شکارچی که شکار نمیشی
 خوش فقط تو زندگی میکنی
 روحانی نیستی
 گرگ مذهبی هستی
 همه میگن بهت امام جمعه
 من میگم امام تعطیل
۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

سیگار و مشروب

بوسه بر گردن
 دست دور کمر
شب مهتاب
 میان لاله ها
بی هوش از سیگار و مشروب
 شرعی نیست
 به درک
 پشتش عشق است
 مهم این است
 نه دین دار نه کافرم
 بنده عشقم
 بهشت مال شما
زمین را برای خود بهشت میکنم
 به من ناسزا نگوید
نبرید و ندوزید
حاجی موسی به دین خود
عیسی به دین خود
گفتن امر به معروف
 نه امر به زور
عمل من عیب نیست
 تو عیب میبنی
 باید اول حق انتخاب بدی
 نه ما را با شلاق هدایت کنی
 چار چوب تو
چار چوب من نیست
 تو راه خود برو
من راه خود
۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۳۹ ۰ نظر
فریدون حیدریان

همیشه آماده باش

زخم زبان و نفرین
 کلک و دروغ
 فلک و خرافات
 تقدیر و سرنوشت از پیش نوشته
 جبر و احتمال
 یار و خیال
 دوست رفته
 دشمن بی شماره
 کوله بسته
 دل خسته
 بال شکسته
 سازش غیر ممکنه
 دیده خیانت دیده
 کابوس مرگ هر شبه
 در سر آتش
 پا ندارد توان
 آسمان غروب
 من پر از سکوت
 خیره ام به خورشید
چرا از من برید
باید رفت تا کرد رشد
باید درس گرفت از باخت تا رسد برد
اشگ و سکوت چه حاطل
 بخند و محکم باش
 سد شکن باش
 همیشه آماده باش
 تو شکوفه میزنی
 بعد این زمستان
۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۰۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

ترس خواب و بیداری

دستمال خیس روی میز
رژ لب روی عکس
عطر پیچیده
نم گلدان ها
ظبط روشنو آهنگ قدیمی
این خیالو خوابو توهم یا هر آنچه که میگویند نیست
نبودم تو آمدی
پیش من مغروری
در نبود من میباری
همیشه این گونه میشد
یا تو دیر میامدی
یا من در عالمی دیگر بودم
نه علت رفتنت را فهمیدم
نه این آمدن را
اگر نگران منی
حال این روزای من همین دو خط س
نه طلوع نه غروب
سیاهی فقط سیاهی
نه عاقل نه دیوانه
باهوش مستی
زندگی ترسی س
بین خواب و بیداری
۲۲ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۴ ۲ نظر
فریدون حیدریان

بلیط خیس خیانت

یک جفت کفش مبهم پشت در
دستم روی دستگیره در
با صدای لبریز از شوق گفت
پرواز کرد مزاحم پر
برگشتم روی پله ها نشستم
بلیط را با خون چشم ذره ذره کردم
با بی میلی از پله ها پایین رفتم
بعد با خشم از پله ها بالا رفتم
پشت در نشستم
ساعت رسید به پنج و نیم
در باز شد هر دو مرا دیدن
در را بستن باز گشودن
من خودم بودم باور کردن
دلم را سپردم به خیابان
رفتم رفتم
خسته خودم را گوشه کوچه دیدم
به خانه آمدم
آمبولانس دیدم
کنار جسد دو هرزه خندان
۱۷ دی ۹۴ ، ۰۶:۲۲ ۱ نظر
فریدون حیدریان

دندان درد سر

دردی مثل درد دندان در سر دارم
کاش میشد مغزم را در بیارم
زمین و زمان با من چپن
آهای روزگار همه رقم شکنجه دیدم
بگذار دمی نفس راحت بکشم
این اشگ ها چرا تمام نمیشود از کجا میاین در عجبم
به نگاه ها حرف ها اعمال ها مشکوکم
خود آزارم
از همه چیز و همه کس برای فراموشی نا امیدم
بعضی از زخم ها تا ابد تازه میمانن
و تا گور به دنبالت میاین
زندگی برزخی برایت میسازن
به هیچ زبانی قابل بیان نیستن
انگار غریبه ای برای زمینیان و آسمانیان
۱۷ دی ۹۴ ، ۰۳:۰۹ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خواب صلیبی

کف خانه دراز کشیدم
به حالت صلیب
زمانی طولانی خیره شدم
به سقف
خوابم برد
تو در کافه بودی با عشقت
به او هدیه دادی ساعت
گفتی دیگه دیر نکنی این پنج دقیقه سخت گذشت
با تن و چشم خیس بیدار شدم
چرخیدم به راست
سرت روی دستم بود
و لبخندی تمسخر آمیز به من زدی
چرخیدم به چپ
با چشم تر لبخند زدی
خیره شدم به سقف
کنار عشقت بودی با لباس سفید و دسته گل
صدای گفت بیا
گوشم را گرفتم
باز صدا میگفت بیا
خانه و حیاط را زیر و رو کردم
اثری از تو نبود
۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۸ ۱ نظر
فریدون حیدریان

تب سرد نفرین

باز پنهان شدی پشت یک خط گمنام
باز واژه نمیابم بفرستم
تو اون آدم سابق نیستی
فراموش کردی هر چه گفتی
دیروز تب گرم عشق
امروز تب سرد نفرین
چشمم قسم خورده
در بازی با چشم تو هم رکاب نشه
اشتهایم کور شده
برای دل سپردن دوباره
دستمال سرخ دیدی
رفتی
ذاتأ شلوار شلی
 جهنم این دنیا را میبنی
چون شر کاشتی
گفتی لیلی ام
دیدی لکاته شدی
گربه مرده تو حوض
چوب دو سر نجس
دست بالای دست بسیاره
بعد گذر زمان باز میفهی
بازنده اصلی خودتی
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بهمن بغض

از خیانت به خیانت رسیدی
از مرگ به بعد مرگ رسیدی
از درد پا نمیخوابی
با تمام کوچه ها گریه کردی
ولی باز زیر بهمن بغضی
در گذشته سیر میکنی
حال و آینده را نمیخواهی
روح زخمی که امروز میبنی
ثمره مهر بی حساب و کتاب و یه رنگی است
از خوب بودن دست میکشی
به خودت قول میدهی سنگ شوی
و وقتی حرف و نگاه پر مهر را میبنی
با خودت میگی شاید این مهر و نگاه باشد واقعی
ز خود بیزار میشوی
مانده ای
هر طرف باشی ضربه میخوری
در خواب و بیداری کابوس میبنی
۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مرا از من گرفتن

بازی نکردم
چرا شکست سرم
صدای ساز نشنیدم
چرا رقصیدم
تهدید و خطر ندیدم
چرا فرار کردم
خودم را نمیشناسم
شاید مرده ام
مرا از من گرفتن
یه دیوانه تحویلم دادن
عقل من نیست
پاسخ گوی من کیست
یکی میگفت عقل نباشه بهتره
دنبالش نگرد ضرر داره
دیوانگی شادی آوره
بهترین راه برای گذر از غمه
گفتم جای نیست که غم نباشه
دیوانه از غم دیوانه میشه
انگشت نما میشه
عاقلان خوش ترن
از دیوانه ها محبوب ترن
سایه دارن
مثل ما تنها نیستن
۰۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۹ ۲ نظر
فریدون حیدریان