یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۴۴ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

عاقل نبودم

من عاشق بودم ولی عاقل نبودم
همه چیو با دست خودم خراب کردم
عاشق شدن یک چیز است
عاشقی کردن یک چیز دیگر است
من با همین چشم و لب خودم
قبر خودم را سریع کندم
خوب بودم و بد عالم شدم
علت درد و تنهایم خودم هستم
مثل گلوله خراش دادم و رفتم
من خودم از خودم میترسم
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

آزادی

هنر بی مرزه
در هر زمینه که بگی
هنر تکیه گاهه
برای هر هنرمند که بگی
آدم مذهبی بی منطقه
در هر دینی که بگی
آدم عاشق آزادیه
در هر کشور که بگی
۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

برزخ

من یه جایم که هیچ غلطی نمیتونم بکنم‎
من میان دو‎ ‎حرف حق مانده ام
‎از‎ ‎یه طرف جیب خالیم میگه برگرد‎ ‎نرو
‎از‎ ‎یه طرف دل پرم میگه برو‎ ‎بگو
‎منگنه از‎ ‎این سخت تر‎ ‎نیست
‎برزخ از‎ ‎این کشنده تر‎ ‎نیست
۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

پارک

لبخند تو میان بادکنک های رنگی پارک
و دل باختن من روی نیمکت پارک
تو خیلی زیبای میان شادی پاک بچه ها
و اشک شوقی که ریخت روی نیمکت پارک
و من ناگهان به یاد آن شب افتادم
که رو به روی تالار ایستاده بودم
با دست و دلی که میلرزید
و بغضی که مدام میترکید
آن شب آمده بودم که خراب کنم
آمده بودم تسکینی برای خود بسازم
جنگ و آشوبی در درونم بود
که به هیچ و پوچ رسید و مرد
و تو هیچ وقت مرا ندیدی شاد خانوم
مثل امروز که در پارک بودم و ندیدی
۱۷ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

آخر

من تو زندگیم دور باطل زدم
دیوانه شدم و زخم تازه زدم
من روی بد زندگی رو خوب دیدم
همیشه از جایی خوردم که فکر نمیکردم
من یه مجموعه کامل درد بی درمانم
خاموش و سوخته و سرد بی پایانم
فقر و داد و بیداد بسیار دیدم
جدایی وحشتناک پدر و مادر دیدم
خبر مرگ پدر شنیدم و یتیم شدم
یهویی با جبر ژنتیکی رو به رو شدم
عاشق شدم و زنده رنده شدم
خرمن کوتاهم را با پنبه آتش زدن
گرگ شدن و در سایه من ماندن
خاطراتی دارم از جنس مرگ و مرگ
من به آخر رسیدم مثل مرگ
۰۹ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

چه هستی

نه با تو میشود
نه بی تو
نه با منی
نه با خود
دود کن و دودم کن
سیگارم و کورم کن
نه میروی بمیرم
نه هستی جان بگیرم
نه راضیم از توهم
نه خسته ام از تظاهر
چه هستم و چه هستی
به هم نگو تو مستی
۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بوسه اول

شب قبل شکستن و رفتن
شب قبل رفتن و رفتن
حس و حال ماندن داشت
مثل روز اول اول
شاد و خرم و سرسبز بود
ماندگار و گرم و سرسخت بود
مثل بوسه اول
شب قبل شکستن و رفتن
پاک نمیشود از ذهنم
گر چه بغض و غم دارم
اما مثل روز اول اول
دوست دارم
۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۲۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

پرنده آهنی

آسمان آبی پرنده نداشت
پرنده آهنی بود و نیش جنگ
کودک آواره مقصد نداشت
گریه خونین بود و باران مرگ
این چه زندگی است
که انسان برای انسان ساخت
کاش در وجود انسان
صلح خانه ای داشت
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

فقط یک بار

به صف شید واژه ها
سرا پا گوش باشید
هزار بار خط خوردید
فقط یک بار حرف من باشید
بگوید به سرابی که رفته است
چه بگویم که باز بیاید
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۵:۵۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بازی

تو در آیینه ی اتاق من چه میکنی
تو نیمه شب در آغوش من چه میکنی
مانده ای که با من چه کنی
تو واقعا در این خانه چه میکنی
این چه بازی است دیگر
چرا لبخند میزنی و محو میشوی
بیا این سراب پراکنده را ببر
من زخمی را باز دیوانه نکن
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۴:۳۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان