یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۴۴ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

پا های گناه کار

جون کندم و رفتم
بغض خوردم و رفتم
مثل سایه آمدم و
مثل غریبه رفتم
از ابتدا اضافی بودم
من با گریه حماقت رفتم
دیگر دلم همسفر نمیخواد
من بدون روحم رفتم
آسمان آبی ساختم و
مه غم دیدم و رفتم
یه خطا را دو بار دیدم
قابل بخشش نبود و رفتم
به پشت سر نگاه نکردم و
با هر چه غم که بود رفتم
تمام راه را خیره ماندم
به پاهای گناه کارم
حیف قدم های بی منتم
که برای هیچ و پوچ برداشتم
دیگر خیال برگشت ندارم
من رفتم و فراموش نکردم
۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

گفت و گو

حرف تو را تائید میکنم
برای گذر از گفت و گو
تو خیال میکنی مایلم بشنوم
باز ادامه میدی به گفت و گو
حرف مرا به حرف و عمل نشنیدی
چرا پایان نمیدی به گفت و گو
هر چه بین ما بوده گذشته
چیزی عوض نمیشود با گفت و گو
پس یا بمان و خطر کن
یا برو بدون گفت و گو
بد بودم و بد کردم قبول
برای دلم آمدم نه گفت و گو
من پشیمانم و عوض شدم
آمدم برای دوستی نه گفت و گو
تو هم بدون اشتباه نبودی
فکر کن قبل گفت و گو
با انصاف باش اول
بعد بکن گفت و گو
۰۴ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

میسوزیم بدون دود

به کجا میروی
ای تازه رسیده از راه
تو که میروی
دست مرا فقط سیگار میگرید
در میان این همه آشفته احوال
دل من بی پدر ساده میمیرد
به کجا میروی
ای سراب دیده ی خندان
بروی راه برگشتی نیست
در آن انتظاری است که پایانی نیست
بروی من و تو و او
میسوزیم بدون دود
ببین همه خوابیدن و
من گیج بیدار
ببین همه یار دارن و
من مست تنها
نرو سخت نگیر که سخت میشود
شاید گذشته مو به مو تکرار شود
به کجا میروی
بازیچه سنگ ها میشوی
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۰۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

ماهی مرداب

اگه قاری و‎ ‎مداح باشی
اگه به ظاهر نوکر اهل بیت باشی
آزادی غلط ها بکنی
آزادی مست کنی و مست باشی
اگه در دولت ایران باشی
اگه به ظاهر مسئول و دلسوز باشی
آزادی بخوری و ببری
آزادی دزدی کنی و دزد نباشی
اینجا عجیبه ها عجیب
اینجا غمه و فریب
اینجا یه دهنه و هزار تا دیوار
اینجا یه آخونده و لغو هزار تا ساز
دیدنی است وطن من
اما از دید دیگر
امید است در وجود من
با وجود این قلم خسته تر
باید ادامه داد و ایستاد
باید ماهی دریا باشیم نه این مرداب
۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۴۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

گل خیس

زانو زدم و گل دامنش را بوسیدم
برای اولین بار من اشگ شوق ریختم
آرام خندید و دست گذاشت لای موهام
سر بلند کردم و زانو زد رو به رویم
اشگ گونه هایم را با دست پاک کرد
مرا به آغوش کشید و گریه کرد
گفت سه سال نبودم و با خودت بودی
تو مردی که مرا کامل کامل بخشیدی
گفتم آمده ام تو را با خودم ببرم
من بدون تو غم دارم و مرده م
من سخت گرفتم تو اشتباه انتخاب کردی
وقت آن است که باشم و باشی
حرف ها و نوشته ها را از یاد ببر
به زندگی من بیا و ماتم ببر
۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۴۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

سیگار

نه دوست بود نه دختر
نه مست بود نه پر پر
تنش همیشه بوی سیگار میداد
لبش همیشه مزه خون میداد
دیگه هیچی براش مهم نبود
شایدم هیچ چیز مهمی نبود
زندگیش لبخند و غمی نداشت
نگاهش امید و ترسی نداشت
شب با کتاب و سیگار
خط به خط دود بیمار
روز با چای و سیگار
نوش به نوش تلخ بیدار
نه راه مستقیم داشت نه دو راهی
پشت کرده بود به مرگ و زندگی
اما گاهی در خلوت خود میگریست
هیچ نداشت و هیچ بود و هیچ
اما گاهی از روی اجبار میگریست
و ناجی همان است که نیست
۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

رفتنی رفت

در را محکم بست و رفت
به حرف من گوش نداد و رفت
چشمای خیس مرا از پشت پنجره ندید
چمدان به دست رفت و رفت
خواستم داد بزنم نرو نرو
حرف نیامد و زندگیم رفت
پله به پله دویدم و باریدم
پشت سر ماشینش دویدم و رفت
نه جواب تماس داد نه اس ام اس
او برای همیشه گذاشت و رفت
ترس و درد من این بود
‏‎که بدون داد و بیداد و ناسزا رفت
مرا صاحب کشدار ترین روز و شب کرد و رفت
مرا همسفر داغ ترین درد و غم کرد و رفت
حق داشت و حق با او بود
رفتنی سر به راه بود و رفت
۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۴:۵۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دو ماه

دیشب پنجره اتاق را بازکردم
دراز کشیدم و ماه را دیدم
آرام آرام به یاد تو افتادم
آنقدر شدید بود حس من
که حس کردم با تو هستم
به یاد حرف تو افتادم
که گفتی من امشب دو ماه دارم
یکی رو به روم مثل تو
یکی در بغل مثل رو به روم
ظهر شد و بیدار شدم
با نوازش پروانه ی روی گونه ام
بعد ظهر هم طوفان آمد و برد
همان درختی را که با تو کاشتم
ناگهان صدای هق هق شنیدم
به خودم آمدم دیدم خیسه گونه هام
پنجره اتاق را بستم
دراز کشیدم و رقص پروانه دیدم
۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۶:۴۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دیر دیر و زود زود

این شعر بوی خون میدهد
آخر این شعر مردی میمرد
این شعر شعر آخر است
آخر این شعر زنی میگرید
تمام ماجرا این است رفیق
قصه زن و مردی تنها است رفیق
زنی با گرگ ها چرخید و چرخید
گرگ شد و گرگ ها درید
مردی با وفا بود و سرد شد
دوباره با وفا شد ولی خم شد
زن ماجرا پشیمان شده بود و راه برگشت نداشت
مرد قصه رگ زده بود و جان نداشت
زن آمده بود که بماند برای همیشه
مرد رفته بود که نباشد برای همیشه
زن ماجرا دیر کرده بود دیر
مرد قصه زود رفته بود زود
۲۹ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۴۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

گذشته

گاهی اوقات یه عطر یه آهنگ
یه سکانس فیلم یه شعر ناب
یه نگاه یه رنگ لباس
مرا میکشاند به گذشته
به همان خاطره های تلخ کهنه
و من میمانم
با بغضی که روی شانه ام نشسته از کودکی
و من میمانم
با گریه و سردرد لعنتی
و من میمانم
باز با دیواری که مدام میکند دهن کجی
کاش ذهنم قلاده ای محکم داشت
کاش راهی برای گذشتن از گذشته وجود داشت
من خسته ام از شلاق بی رحم گذشته
این روز ها محکم به من چسبیده گذشته
زور دارد و
زورم نمیرسد به گذشته
۲۶ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۴۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان