یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۴۴ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

باز عید و

باز عید و خانواده های اعدام دیده
باز عید و بی گناه های در حبس مانده
باز عید و گل های پژمرده دست فروش
باز عید و نگاه های کودک کهنه پوش
باز عید و گریه های پشت ویترین
باز عید و دزدی کودک غمگین
باز عید و گریه های پنهانی پدر
باز عید و بغض های ناگهانی مادر
باز عید و نبود تو با من
باز عید و خاطره ات تو با من
باز عید و خانه ساکت و تاریک من
باز عید و بغض و عکس تو با من
باز عید و آینه شکستن بی اختیار من
باز عید و چشمهای خیره من به در
باز عید و باز پاییز من
۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

کافه

اومدم کافه ی که همیشه با هم میومدیم
همین جا بود که قول دادیم تا آخر میمونیم
تو اون ور کافه نشسته ی با دیگری
من این ور کافه خیره شدم به تو و دیگری
تو خیلی زیباتر از قبل شدی
معلومه بیشتر از قبل به خودت میرسی
به حرفاش خیلی دقیق گوش میدی
دستاشو طولانی تر از من میگیری
لبخندتم که مثل همیشه کوکو داغه
یادش بخیر همین جا بود که باریدی و گفتی فراموشی تو محاله
حالا تو پا شدی دستاشو گرفتی و رفتی
منم اشکم چکید به داخل قهوه وقتی که رفتی
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تو را ترسانده

رد خونی که تو را ترسانده
از چشم کور من چکیده
عکس سوخته ای که تو را ترسانده
با بوسه های داغ من سوخته
طناب پاره ای که تو را ترسانده
خودکشی ناموفق من ناموفق بوده
تیغ داغی که تو را ترسانده
از دنیای بدون تو رسیده
سیل قرصی که تو را ترسانده
میل رسیدن به مرگ بوده
دیوار خونینی که تو را ترسانده
تکیه گاه من زخمی تنها بوده
پنجره شکسته ای که تو را ترسانده
خود من بوده که پریده
و هق هقی که کنار شوهرت مانده
از دوری من رسیده
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۰۵:۲۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

عزیز

خاک نشسته بر سر عشق
هوس ترسیده در بستر عشق
بگو حرف بزن نگو زرشک
چرا همه نه میگن به عشق
بگذریم از عشق کشک
هوا چه جوری طرفای عرش
خودت میدونی سرده هوای فرش
نگو بازار خرابه بدجور
تو نونت همیشه چربه بدجور
میکشی روشن کنم ناقابله
راستی تو تو ترکی هرروز
ساکت نشین چیزی بگو عزیز
من دویدم تا تو برسی عزیز
میدونی از تو خالی شدم
موریانه دلتنگی کشت منو آروم
تعارف نکن چیزی بخور
من تکمیل تکمیلم مست مستم عزیز
باز اومدی چه زخمی بزنی عزیز
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۵۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

هیچ هیچ هیچ

هیچ هیچ هیچ هیچ
با خود و عشق مپیچ
او که رفت با میل خویش
نجنگ و بساز با درد خویش
کش مکش چه سود
آخرش میرسی به هیچ
دردسر نساز برای خویش
تو هیچی بفهم هیچ
او به بهار ابدی رسیده
نساز برای زندگی او پیچ
گوش نده به حرف دل گیج
بگذر و فراموش کن هیچ
گوش بده هیچ مست و گیج
هیچ همیشه میرسد به هیچ
مقصدی نیست برای تو
تو آواره گمشده ای هیچ
کف بزن برای خودت
تو دستات پوچه هیچ
ثمره جنگ که شد هیچ
عاقبت صبر که شد هیچ
برو و برنگرد هیچ
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۵:۲۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

مستانه

یه مشت قرص تو دستامه
 تنم بی اختیار میلرزه مستانه
 همش حس میکنم پوچم
 نمیخوام درد بکشم احمقانه
 نفس بکشم به خاطر کی
 به خاصر چی
 زندگی درد بی پایانه
 فردای خوب کشک و خیاله
 تا زنده هستم همین داستانه
 تو آنقدر بیش از حد مهم شدی
 که به راحتی آرامش را گرفتی
 تو که با همه بیگانه بودی
 چرا به غریبه عاشقانه تن دادی
 تو که ضربه میزنی
 ضربه میخوری
 به خودی بزنی
 از خودی میخوری
 امشب که پایان به من رسیده
 میرم به سوی مرگ که مرگ رسیده
۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

آدم نمیشه آدم

گلوله
درد
خون
مرگ
چرا تموم نمیشه این خبر
آشفته نباش دلم
آدم نمیشه آدم
گرسنه های پوچ و منفعت
سیر نمیشن هیچ وقت
آرامش دنیا که صد درصد محاله
اسم جنگل پر آشوب ما جهانه
مغزهای به ظاهر شسته
شسته نمیشه دوباره
این قلاده ها بیشتر میشه دوباره
فکر کنم احساس انسانیت مرده و زیر خاکه
عصر ما عصر وجدان های سیاهه
عصر ما هنوزم عصر هابیل و قابیله
چه ساده شبیه آدم آهنی بی تفاوت شدیم
تفنگ به دست رو به روی هم ایستادیم و کشتیم
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۲۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تقریبا

منو کتاب گره خورده ایم به هم
چند شبی هست میخوابیم با هم
مثل تو زیبا نیست
ولی خب همینه که هست
چند روزی است گوشیم خاموش است
طفلکی دلتنگ حرفای ناجور است
پایم رنگ خیابان ندیده
یه ارتش بی حوصله گی به جانم افتاده
در از تو قفل است
قفس انتخاب خودم هست
دیوانه شدم رفت
حالم گند است و مست
گذشته چه پیچ مزخرف است
فراموشی هست
ولی مال مردم است
فرق زیادی بین منو مردم است
یه مشت کتاب همخواب من است
مرگ من تقریبا همین است
۲۷ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دندان سکوت قلب را شکافت

اسم من تغیر کرد
در ذهن عشق واقعی ام
او مرا تعمیر کرد
ولی باز خط خطی ام
او دست مرا رو کرد
من کلاغ منتظر دلگیرم
او دور شد از من
من از خودم دورترم
مثل غنچه وا شدم
او طوفان شد و مرا کشت
دندان سکوتم قلبم را شکافت
او خندید و دست از من شست
من با او خوابیدم در خواب ها
او اس ام اس میداد بعد مستی ها
بی تفاوت شدم مثل سنگ
ضربه زد به من مثل سنگ
او مرا کشت ولی نفهمید
یه قلب مرده رو دست جنازه گذاشت ولی نفهمید
او مرا و عشق مرا نفهمید
۲۷ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

زرد و پیر

عشق سوخت و دود شد
دست زرد و پیر شد
ای کاش گفتن حرف هر روز شد
نفرین قد کشید و بزرگ شد
نفرت از سر نرفت و ماندگار شد
لذت انتقام بیشتر از لذت شد
انتظار از انتظار خود خسته شد
گل امید تیر خورد و پر پر شد
آنچه در سر بود نشد و هیچ شد
جوانی نیامده دور شد
چشم لبخند لب کور شد
زخم ها باز شد و مرور شد
زندگی واقعا بدتر از جهنم شد
بغض به سکوت پیوست و جدا نشد
تکیه گاهی مطمئن تر از دیوار پیدا نشد
این غم مبهم خانه راهی سفر نشد
خوب ها بد بد شد
بدها به زندگی چسبید و حقیقت شد
۲۵ دی ۹۵ ، ۱۸:۲۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان