یادگاری

همه چیز اینجاست

مصنوعی


مشترک دست کشیدیم از هم

در آغوشی مصنوعی بیدار ماندیم به یاد هم

یکی میسوخت با درد ژنتیکی

گاهی هم کودکانه شاد میشد با رویایی تو خالی

آرام میشد با بارانی که بود مسکنی موقعتی

یکی خوشبخت بود اما بدون هیچ عشقی

از درون بود خرابه ای از بیرون بود تماشایی

دل خوش به دیداری بود که داشت بغضی پاک نشدنی

از گذشته به دوش داشت کینه ای فراموش نشدنی

زندگانی برای ما سلامی بود که بوی خدانگهدار میداد

کلامی بود که ما از سخن گفتن دور بودیم

۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۱ نظر
فریدون حیدریان

عشقم


یادته کفترا رو دونه مید ادیم

 ازدست هم دیگه آب میخوردیم

شب تا صبح دعا میکردیم

زود صبح بشه همو ببینیم

نون کباب ببربازی میکردیم

هرکی میگفت آخ دستو میبوسیدیم

عکس همو دماغ بزرگ میکشیدم

دعوامون میشد سراینکه بذاراول موهات من شونه کنم

قهرمیکردیم

بند کفشامو میبستیدی به هم

چقدرخندیدی وقتی دیدی نمیتونستم

کفشامو از تو حوض بردارم

بهت میگفتم برم

میگفتی کجا ؟ میگفتم قربونتون

میگفتی نمیدم

میگفتم چیو؟

میگفتی یه تارموتو به دنیا

۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۱۵ ۲ نظر
فریدون حیدریان

جزیره


پاک نمی شود سم فکرت از سرم

 لذت رویای تنت سفر نمی کند ازتنم

مرا زخم میزند کابوس

 تو را غریزه میکشاند به آغوش

 درنبودت هر روز میزاید نفرت

هر روز ازهم میدرد روح بخیه خورده ام

لبای کوک خورده را آتش زدی

 پنجره نگاه ام را غروب کردی

 ربودی اعتماد را در این گلو ریختی خرده شیشه را 

دگر داد و بیداد کمک نمیکنم

برای خلاصی از تنهایی جزیره مانندم

 باید نسبت به گذشته به امروز به فردا بی تفاوت باشم

 دراین جزیره دوست ندارم 

ردپای حسرتی دیگر ببینم


۰۵ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۱۳ ۲ نظر
فریدون حیدریان

خنجر

همیشه دیر میایی

 

همیشه زود میروی

 

چرا چنین میکنی

 

چه دیدی

 

چه شنیدی

 

میکشد مرا این دل سردی

 

چرا دستانم را نمیگری

 

نکند به آواز دیگری گوش میدهی

 

نکند میخواهی دوباره دورم بندازی

 

عشق را به عشق زیرشکم فروختی

 

هر زخمی بزنی

 

از روزگار میخوری

 

خسته نشدی

 

انقدر خنجرت را شوستی

 

دل خوشی برای من نگذاشتی

 

چرا هوای میکنی بعد میروی

 

کاش سخن نمیگفتی

 

این در درد را به روی عزیزانم باز نمیکردی

 

بگو او را به اندازه من دوست داری

 

یا به آغوش اجباری محکومی

 

۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۳ ۱ نظر
فریدون حیدریان
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ق.ظ سعید
منو شب

منو شب

شبم تاریک و من در انتظارم (بزودی)

۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۱ نظر
سعید

لی لی

خودکارم دارد نوک میزند

 

به دفترم

 

مغزم انگار کندوی زنبور ها شده

 

قلبم انگار لی لی بچه ها شده

 

دارن یکی یکی فرار میکنن

 

اونای که دوست بودن با من

 

این پل را میسوزانم

 

از این به گل نشستن متنفرم

 

پیاده کردن سرم

 

هر رنجی را که بگی

 

دلم واسه هر که سوخت

 

سوخت


لبخند دادم


زمین را بوسیدم

 

مرا کاشتن میان

 

سیلی از حرفهای ناگفته

 

برادر بودن

 

چرا من ندیدم

 

سایه شان چوب به دست بودن

 

دیاری میخواهم که نه چهره خندان ببینم

 

نه گریان

 

آنچه هست

 

فریبست

۰۳ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

من و تو خدا


من کورم ولی در کار خود بینام

تو بینای ولی کوری

تو سرت به سنگ خورد فهمیدی

من میدانستم هر جا روی به خانه اولت بر میگردی

تنهای که طلوع کرد

انگار غروب نمیکند

کاش حافظه ام را از دست میدادم

مثل فیلم

فراموش میکردم تو را

و حتی خودم را

که دردناکس خاطراتت را داشته باشم

خودت را نه

خواستگار شادی بودم برایت پیش خدا

ولی نه شنیدم بله نشنیدم

با این که تنها خواسته ام ازش بود

مهرت را داد

خودت را نداد

دلگیرم از همه

یه وقتای هم از خدا

۰۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۲ نظر
فریدون حیدریان

زن


یه زن تو زندگیم دیدم

استوار تر از کوه

نجیب و پاک تر از فرشته

که وقتی میومد

غمامو شخم میزدو میرفت

دلش پاییزی بود

ولی برایم بهار می آورد

خودش خون گریه میکرد

اما برای من همیشه لبخند به لب داشت

در غار ظلمت در کما بودم

که با نور نیکش بیدارم کرد

روحم تشنه بود

آبش داد

به این جنازه جان دوباره داد

وقتی بود عشق واقعی بود

یه زن بود ولی از مردها مردتر بود

گویی فرشته ای در زمین بود

که برای چند ساعتم که شده جدا میشدم

از این زمینو زمینیان پست

۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۵ نظر
فریدون حیدریان

نیمکت

یه نیمکت تو خیابون قشنگه زیر بارون


کنارم باشی باهم بریم راه آروم آروم


قشنگه وقتایی که چشام پر اشک میشه


با دستای لطیفت گونه هام باز لمس میشه


چقدر خوبه زمانی که من ناراحت و دلم گرفته


یهو با دیدن صورت ماهت میبینم شادی دنیامو گرفته


تو عشقی و تو آرومی واسه من


بیا امشب تو توی آسمونم


تو این روزای سرد و زرد  و خسته


دل هیچکس مثه من نشکسته


یه روز پاشی ببینی نیست تو جات


کسی که بوده تنها تو ی دنیات


ببینی جای اون یه قاب عکسه


نمیدونم چطور قلبم نترسه


شدم تنهای تنها توی خونه


همه جاهای خالی جای اونه


میگن اونی که رفته دیگه رفته


فقط دیدار ماست آخر هفته


من اینروزا میام به دیدن تو تو تو شب ها بیا تو خوابای من


میخوام چشمامو باز امشب ببندم بزاری دستاتو تو دستای من


تو عشقی و تو آرومی واسه من بیا امشب تو توی آسمونم


 

 

 

 

۳۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۲ ۳ نظر
سعید

بی پدر

                                    

   این روز ها دورم را پیله ی فرا گرفته

به اسم خاطرات کودکی

انبوهی حسرت دارد

اندکی شادی

آنچه به جدیت میگفت شوخی شد

آنچه محض خنده بود حقیقت شد

این بار برای بدریغ کردنت

نه دعا دارم نه نفرت

از این به بعد این مرد بی پدر

قصه اش به سوی دیگر پیش میرود

بدان

دلی که یک بار زیر پا بشکند

برایش فرقی نمیکند

زیر پای یک لشگر باشد

یا نوازشگری کنارش باشد

درد و دلی که شنونده نداشته باشد

برایش فرقی نمیکند

سکوتی تهی باشد

یا فریادی کر کننده باشد

 

۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان