یادگاری

همه چیز اینجاست

کابوس


مرکب نیست

باید به پا اکتفا کرد

لاشخورا دارن میچرخن بالا سرم

داره خون میرزه از تنم

رهگذری رد شد

چشمهایش آشنا بود

غرق سراب رد پایش شدم

ترس در وجودم بیدار شد

وقتی آسمان خونین را دیدم

در میان کوه گوشم را گرفته بودم

از وحشت زوزه ها

زوجی مرا به تخت بستن

شروع کردن به میخ کوبیدن به پاهایم

سپیده زد

میخ ها را جداکردن

مرا با آبی سیاه شوستن

کفنی رنگارنگ به تنم کردن

در تابوتی گذاشتنم

که خون ازش میچکید

بعد خاکم کردن

در میان عقرب ها

۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۲ ۲ نظر
فریدون حیدریان

جبر


ریش بلند من از جبر ژنتیکی نیست

بگو چی شد که بوسه ها گریه ها قسم های زیر باران یادت رفت

هر بار قدم میزنم تو خیابون

حمله میکنم به دکه تلفن

من با تمام

دکه های این شهر عشق بازی دارم

این مزاحم بی صدا را

زمانی میپرستیدی مثل خدا

رگهایم هوس تیغ دارن

گاهی به خاطر خلاصی از سر درد حاضرم سرم را ببرن

حمام رفتنم بهانه گریه شده

حوله هنوز از عطر تو دل نکنده

راهتو چی کوک کرده عروس کوکی

تو منه کودکو پیر کردی

ممنونم که سرگرمم با عکسو آتش

۰۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴ ۲ نظر
فریدون حیدریان

حس


تو هستی یه حس مبهم

که وقتی نزدیکم میشی قلبم میزنه تند تر

نمیدونم ترسه

یا عشق

نمیدونم تو هم مثل دیگران زخم بزنی بری

یا شاید مرهمی میمانی

وقتی رو به رومی دوست دارم ببینم

غرور زنانه ات،نگاه پر شرمت

چشم های پر حرفت

 لبخنده ساده و شیرینت را

نمیدونم سرابی برای منه تشنه لب

یا بارانی از سوی خدا

بگو از کدامین دسته ی طوفانی

یا نسیم دل نشینی

اگر تو جای این تن لاغر بودی

استخوان آب میکردی

ما کل زندگیمان را

با این حس های مبهم سر کردیم

۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۲ ۲ نظر
فریدون حیدریان

تنهای


حس میکنم

خیلی تنهام

حتی وقتی که میخندیم

گریه میکنیم

شک دارم به تو که مرا میفهمی

یا نه

از هر زنجیری که مرا پابند زندگی میکرد دل کندم

اما از تو نتوانستم بگذرم

با وجود این که نه حرفم را فهمیدی

نه حرف چشمهایم را

از یک طرف نمیتوانم اعتماد کنم دوباره به حرفهایت

از یک طرف سختس بی تو بمانم

نمیدانم درسته فقط نیمه پرت را ببینم

یا نه

دوست دارم آخر قصه را اول بدانم

متنفرم از این که دوباره بی صدا بشگنم

هم دل تو را

و هم دل خودم را

۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴ ۳ نظر
فریدون حیدریان
شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ سعید
گلدون

گلدون

سلام به بیمعرفت بیصدا  *** سلامتی همه عاشقا

 

یادت باشه که من هنوز همونم  ***  تا ته به پای عشقم میمونم

 

میخوام که من بگذرم از گناهت *** بگم  چه حالی شدم از نگاهت

 

یادت میاد روزی رو که  آوردم  *** واست یه گلدون قشنگ مشکی

 

کاش گلدونو ازم تو میگرفتی ***  قلبمو زیر پات نمی گذاشتی

 

از اون روزا چند ماهی هست گذشته  ***  ولی یادت از خاطرم نرفته

 

هروز عشقت توی قلب خستم  *** گر میگیره بس که تو رو نداشتم

 

دراکولا گفت بی خیال لیلا  *** اون تنها نیست اینو میگن خیلیا

 

اما مگه دل سعید حالیشه  *** جز تو کی تو قلب اون جا میشه

 

قلبمو از دست تو پاره کردم  *** راهی واسه درد تو چاره کردم

 

اما چی بگم ای دل غافل  *** عامل مرگ من میشی تو این دل

 

بگو تا کی باید صبوری کنم  *** تا کی باید از عشق دوری کنم

 

باور بکن دیگه دارم میمیرم  ***  اگه نخوای به زور تو رو میگیرم

 

لیلا خداوکیلی بی انصافی *** اگه بیام رومو زمین میندازی

 

اگه یه لحظه جای من تو بودی  *** صد تا کفن الان پوسونده بودی

             

میبینی مردن واسه تو کارمه  *** از عشق گفتن واسه تو لازمه

 

قسم خوردم اگه به تو نرسم *** یه روز خودم رو جلو روت میکشم

       

 

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۰ ۳ نظر
سعید

میترسم


از این به بعد از کسی میترسم

که نمیترسم

از اونی که هم منو داره

هم اونو

که قلادمو به هر جا دوست داره

میکشونه

با خنده میاد پیشم

سکوتشم فریاده انتقامه

از اونی که آغوشش تو آغوشمه

میگه قلبم واسه تو میزنه

ببین اینا دروغه

نیست توشن یه حس واقعی فریبه

تو خلوت میکشنت با بوسه

بعد خودتو گم میکنی تو دنیا

همیشه درد داری

نمیدونی دلیلش چی

به خودتم شک میکنی

که هم جنس اونای

یا از یه جنس دیگه

اعتماد میره کنار

جاشو واسه همیشه

شک میگره

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۲ ۱ نظر
فریدون حیدریان

هر شب


هر شب شنا میکنم

در دریای یادت

و به ساحل نرسیده غرق میشوم

هر شب یاد چشمانت

مرا قرنطینه میکند

وقتی که خاطرات را مرو میکنم

یه لبخند اجباری روی لبم میاید

که خیلی شیرینس

این حس

دوست دارم بماند برای همیشه

یه چند وقتی که هر شب خوابت را میبنم

که دوره ات کردن گرگ ها

و مرا با گریه صدا میزنی

و دستو پای مرا با زنجیر بسته ان

و کاری جز نظاره تو از دستم بر نمیاید

اگر کابوس است

امیدوارم سراغم را نگیرداگر پیامی از سوی خداس

امیدوارم خیر باشد

۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۵۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

قلم و کاغذ


قلم و کاغذ و دستام همه با هم شدن همدست

به تن خاطره هام چنگ میزنند تنی که خستست

روبه روی چشمم امروز چه نگاه بی حسی

داری انگار توی قلبم غم و از نو میفرستی

تو نگاهت واسه ی من نداره رنگ محبت

توی حرفای قشنگت داری رنگ و بوی نفرت

نزدیک همدیگه میشیم ولی با میل جدایی

آخ ببین کجای قصه افتادیم فکر رهایی

حالم بدجور شده داغون نمیدونی چی کشیدم

تو خیالم تورو هر روز یه خدا فرشته دیدم

شاید باهم ما ی جاییم ولی دنیامون یکی نیست

حالا فهمیدم عزیزم عاشق بوندن الکی نیست

۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۹ ۲ نظر
سعید

سردم

سردم چون گرمی ندیدم
نرفتم چون راهی ندیدم
زندگیا هم شده بشگن بشگن دل
فقط مال اونا صدا داره
مال من بی صداس
میخوام سمت عشق نرم
چون هستیم را گرفتو چیزی به من نداد
به جز صدای خنده هاش
که هنوزم تو گوشمه
چشاشم هنوز
تو قاب چشامه
گرمی دستشم
هنوز رو دست سردمه
کز میکنم گوشیه خونه
نکنه جای ببینمش که دستش تو دستشه
عشوه میریزه به پاش
که این موقع ها مینویسم
تا بفهمن چه کرده با من
که عشق دیروزم
شده نفرت امروزم
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۱ ۱ نظر
فریدون حیدریان

اسید


من از نسل اسیدو صورته سوختو چشه کورم

از بغضو اشگ پنهون

انکار غمو حسرته هر روز

از نسل کار پر

آینده پر

عشق پر

ته دره ی دستو پا نزن نمیای بالا

حرف نزن اینجا نمیفهمن تو رو

رسم اینجا شیرو آهویه

یا باید بخوری

یا بری

دم از انسانیت میزنن

بر عکس عمل میکنن

گذشته سیاهشونو روشن تعبیر میکنن

دل شکستنو پای قسمت میزنن

و تو هر چهار راهی همه قمه به دستن

میزنن میرن واسه این که تو دید باشن

خنده داره

ولی همینه که هست

۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۹ ۱ نظر
فریدون حیدریان