شبیه یک شیشه
آنقدر تمیزی
که حس میکنم نیستی
عشق فقط کوه کندنِ فرهاد
یا آواره شدنِ مجنون نیست
عشق زمانی است
که آسوده خوابم
و مادرم آرامِ آرام
شبیه بال زدن های پروانه
خانه را جارو میزند
موج سوارِ غمِ دریاییِ خویشیم
اما نشانی از خیسی ندارم
گلِ رمیدهِ من
خارت نوازشِ من
دانی که نگاهِ آغوش سازت
چند سال ربود از جوانیِ من
دانی که از باغ و
باغبان بیم دارم
که غافل از زخمِ پنهان باشند
و ایامِ نا مهربانِ مه آلود
شیرهِ جان نوشد
و مثل من
من باشی و من باشی و
تنها من
پی یک دیدارم
حسرت و تکرارم
به رخم نگاه کن
از درون بیمارم
...
من صدای تلخی
صد شب و صد دوری
به سرم زد گاهی
زندگی در گوری
...
پی یک دیدارم
از خودم بیزارم
هر چه گفتی یارم
نیمه شب مهمانم
شرابِ نابی یا شوقِ سراب؟
نسیمِ ماهی یا کابوسِ خواب؟
هیچ نمیدانم
...
فقط دانم
که چشم هایم را دوست دارم
چون تو را میبینم ای بهارِ ناب؟
با برف و این سردی
دوریِ تو عذاب تر
من با تو بی مثالم
بی تو یه سوزِ خیس تر
خواهم که همچو یک برف
در دست تو بمیرم
بخندی و من بازم
لبخند تو ببینم
با سردی و این دوری
من له شدم چو سیگار
خواهم مثال یک مه
تن بدهی به دیدار
تیغ های در کمین
لبخند زنان و بی صدا
سیگارهای خام و سرد
گویند مرا آتش بزن
اما چه سود دود و خون
نیست دگر تسکین من
خواهم علاجی ماندگار
همچون هوای کوه تو
حیف از این عمرِ بعد تو
که نیست عمرِ من
عمر سیاهی و غم است
خواهم نباشم دود و خون