یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۴۴ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

... بیست و نه ...

آمدی و طلوع کردم

دیگر نامرئی نیستم

آمدی و بال دارم

دیگر پیاده نیستم

...

آمدی و آسمانم شدی

دیگر پرنده قفسی نیستم

آمدی و بذر خنده کاشتی

دیگر لب کویری نیستم

...

آمدی و بهشت دیدم

دیگر اهل بندگی نیستم

آمدی و صلح دارم

دیگر پشت سنگری نیستم

۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۴۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بیست و هشت ...

به پایان نزدیک تر شدم

به آن تاریکی عظیم

که مستانه منتظر است

آغوش بگیرد و بخوابد

...

به پایان نزدیک تر شدم

به آن پوچی هم رنگ زندگی

که لحظه لحظه میمیرد

تا جاودان بماند

...

به پایان نزدیک تر شدم

به آن مقصد اجباری

که دل میخواهد

نفس بکشد پنهانی

۲۷ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۴۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بیست و هفت ...

زندگی مانند چرخش زمین

لذت و غمی تکراری

اما تو تکراری نمیشوی

تو لذتی بی تکراری

...

و ما باید بخوابیم

تا دنیای تکراری بخوابد

و ما باید بخوابیم

تا دنیای دیگری بسازیم

...

اما صدای تو داد میزند

که زیر باران باریده ای

که مرده ای

تا زخم را مرهم کنی

اما صدای تو داد میزند

که امشب شب طلوع دنیا نیست

که امشب شب سوگ واری تکرار است

۲۱ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بیست و شش ...

ای غم زیبا

غوغا به پا کرده ای

گیجی رفته از دیار من

مستی شده همنشین سایه ام

و چه بخواهی چه نخواهی

نشسته ای به دلم

...

ای غم زیبا

گاه و بی گاه

در خواب و بیداری

سفرهایی خیالی با تو دارم

من با قطاری پر گل

از اقیانوسی ستاره عبور کرده ام

و گیسوی روح بخشت را

که پر مروارید بود بافتم

...

ای غم زیبا

سفرهای خیالی ام

هر چه که بوده و هست

زیبا تر از دیدنت نیست

۱۴ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۳۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

... بیست و پنج ...

من مرد بارانم

بر تن خیابان میبارم

اما پنهانی و بی صدا

زمانی که شهر خواب است

...

من غم نان مردم دارم

رخت عزای شهر بر تن دارم

رخت عزای که انگار دائمی است

و قصد سوزاندن دارد و نمی سوزد

...

من دل تنگ رقص و شادی شهرم

دل تنگ رهایی پرنده گان بی آسمانم

دل تنگ یک صبح بی آه ام

۱۰ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۱۹ ۱ نظر
فریدون حیدریان

... بیست و چهار ...

قصیده، غزل، دو بیتی، نو، سپید ...

گرد زخم های بی سنگرم حلقه زدند

تا با موجی از شوق و غم

شعله یادت را کوهی از آتش کنند

و هزار خاطره من دیروز را

زنده کنند و دود

...

قصیده، غزل، دو بیتی، نو، سپید ...

همچو شاخه جوان شکسته شده ام

من لانه عشق بودم و دگر هیچ ام

و برگ های امیدم قصد سفر دارند

و من مشتاق کبریت و خواب ابدی ام

۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۴۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بیست و سه ...

درست است

پاییز سرطان گرفته است

اما زمستان سیاه سفید

تو دزد جان پاییز نیستی

بهار پر گریه

کلاه گیس پاییز میشود

و تابستان

شکل دیگری از پاییز است

و پاییز

باز همان پاییز میشود

۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۲۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بیست و دو ...

وقتی قراره ماه من

به صورتم بتابه باز

من دم در منتظرم

مثل ستاره واسه شب

...

اما بهار از تنم میره

پاییز توو دلم جون میگیره

بازی اونو انتظار

این دل و هی بازی میده

...

منتظر یه قطره نورم

خیره شدم به گوشی انگاری کورم

هم لالمو هم گیجم

دلمو دارم میپیچم

...

اما تا از راه میرسه

نقاب به صورت میزنم

با هم میریم رو کاناپه

انگار منو کوک میکنه

میگه بهم فقط بگو

رسیدی از راه تو تازه

۳۰ دی ۹۸ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بیست و یک ...

خیال تو میدهد دل مرا بازی

بازیگری و داده ای مرا بازی

خانه من در شهر معروف است

داده چراغ خانه با لبت مرا بازی

۱۸ دی ۹۸ ، ۱۶:۳۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بیست ...

شنید و شنیدم

گفت و گفتم

اولش باورم نمیشد

که میخندم بعد زنگ زدنم

 

دل انزوا طلب من

بعد سال ها تاریکی

روشن شده و میخنده

مثل مجنون با لیلی

۰۹ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان