یادگاری

همه چیز اینجاست

... دو بیت ...

دبیر ادبیات آمد

با اخمی پر حرف

مثل قبل نبود و نشد

آن خدای همیشه لبخند

گفت بچه ها امتحان

گفتم نگفتین آقا

گفت یه شعر میخوام همین

شروع کنین به نوشتن

مانده بودیم در گل

ما کجا و شاعری کجا

گفت فقط دو بیت ساده

سعی کنین لطفا

همه سفید ماندن

با چند خط خطی درهم

اما من سیاه کردم

مثل سایه ام

(( قرق کرده دلم و

تک تیر انداز چشم تو

که بدون عرق میکشه و

حرف نمزنه مثل تو))

۲۹ دی ۹۷ ، ۱۸:۴۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... 40 سال ...

چهل ساله که هر سال میمیریم

چهل ساله که هر سال میباریم

هشتادو هشت،پلاسکو،سانچی،هواپیما...

چهل ساله که با تنوع میمیریم

مشگل ما ؟ یا شما ؟ یا خدا ؟...

چهل ساله که بی جواب میمیریم

کلیه فروختیم و آشغال خوردیم

چهل ساله که با جنون فقر میمیریم

۲۸ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... سد تکرار ...

دستم زیر سر

خیره شدم به سقف

فکر میکنم و فکر

اشتباه کجا بود اشتباه

به جوابی نمیرسم

من کاملا سوالم

این دست من نیست

من خدای بی جوابم

بدون موج و گردابم

من آب پشت سد تکرارم

دیروز و امروز و فردا

من همینم همینم همین


۲۰ دی ۹۷ ، ۱۶:۴۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... فروغ ...

فروغ من فروغ میخواند

روی مبل زخمی

دل من میگرید

مثل کودکی غمگین

شعر و صدا مرا میبرد

به روزگار کودکی

یادش بخیر سرم گرم بود

با تیله های رنگی

فروغ من فروغ میخواند

من از خودم میپرسم

فروغ و فروغ و فکر من کجا

کودکی و دوری و نزدیکی کجا

۱۰ دی ۹۷ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... شمع تولد ...

منی که توو کل زندگیم

فقط خوردم و شستم

یه شب خواستم و توانستم

یه کیک خوب بپزم

سریع با جنون لذت زنگ زدم

تا یار دعوت کنم

خواستم پز بدم که بلدم

خواستم تا بگم دوست دارم

اما فراموش کردم

شمع تولد بخرم

مثل دیوانه ها ترسیدم

و روی کیک سیگار کاشتم

۰۶ دی ۹۷ ، ۱۴:۵۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... خیر و شر ...

گفتار و کردار ما

زمینه ساز خیر و شر

یا لبخند و اتفاق خوش

یا بغض و خون باریدن

۰۲ دی ۹۷ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... پازل اشتباه ...

بدون لبخند و رندی

بریدم و بریدی

مثل یه سایه غریبه

سکوتم و سکوتی

و نشانه های از حقیقت

در دروغ من و او بود

ما دو دنیای متفاوت

ما پازل اشتباه بودیم

او سبز و بهاری

من خشک و برف دیده

دوستانه شروع و پایان

بدون اندوه و مستی

۲۷ آذر ۹۷ ، ۲۱:۰۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

... سیلی نور ...

2 تن 19 ساله بودیم

در انباری تنگ و تاریک

عرق میرختیم و از نفس افتاده بودیم

قبل بوسه رمانتیک

ناگهان سیلی نور آمد

با فحش و چوب تر

این اولین و آخرین عاشقانه ما بود

بعد سه سال انتظار تر

او رفت از محله یا شهر یا کشور

هیچ نمیدانم و هیچم

و من و خانه بد باختیم

من عشق خانه خط تلفن

۲۰ آذر ۹۷ ، ۱۷:۴۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

(( زیر سیگاری ))

رو پشت بوم سرد

زیر آسمون سرخ رنگ

یه لنگه کفش پاشنه بلند

شده زیر سیگاری من

اما برف بدرقه ام میکنه

با یه لنگه کفش زنونه

منتظر بارون بودم امشب

مثل تو نیومد و کوره

آخر منو میسوزونه

این انتظار بی سر و ته

نیستی بگو نیستم

که چاقوی انتظار کنده

۱۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... مادر عروسک ...

لباس شویی میچرخه و

توو فکرم

چی بپوشم

چی بگم

آخه حرف همیشه

توو دهنم میچرخه

حوصله من و او

پیر میشه

یعنی باز همون بازی

من پر حرف و

او پر حدس و

اشتباه و لغت تکانی

خاموش میکنم و خاموش میشم

من نمیرم با روح خیسم

حتما به لکنتم میخنده

من مادر عروسکم میمونم

۱۰ آذر ۹۷ ، ۲۰:۵۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان