یادگاری

همه چیز اینجاست

... بی تقصیر ...

صورتم را کسی ندیده

دستهای من عزرائیل

قلب من یخ مرده

جلادم و بی تقصیر


 من نباشم

دیگری و پول

ترس بی گناه و گناه کار

بازی مرگ و کابوس


معشوق من نه گفت

مثل قبلی و بعدی 

تو جای من زندگی کن 

جلادم و جلادم و بی تقصیر

۲۶ تیر ۹۸ ، ۰۷:۰۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... فراری ...

عصای من شعره

عجول پا برهنه

بگیر برو بخوان

قافیه سخت منتظره

تو از دورهای دور

رقص درد واژه ای

از نزدیک نزدیک

سرگرم نمایشی

خسته کردی و خسته شدی

تو به فکر راه تازه ای؟

راه فراری نیست فراری

بن بست دیدی و بن بست شدی

۲۵ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... دود ...

صدای بارون

میاد فراون

دل پریشون

شده غزل خون

دفتر شعرم

دوباره گریون

یار عزیزم

سراب چرخون

ترک نوشتن

نبود یه درمون

قلم شکستن

دنیای افیون

ساعت بی رحم

همیشه خندون

راه فرارم

همیشه مسدود

سرم پر درد

دلم پر دود

ساز و ترانه

صدای من کو

۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۵۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

... بوسه جهانی ...

توو کوچه کثیف فقر

یه پسر همسن من

با لبی سرخ از خون

تکیه داده به دیوار سرد

رو به روش یه دختر ناز

با لبی سرخ از رژ

زانو زده مثل همدرد

مانده بین ماندن و رفتن

دختر به فکر پایانی

پسر به فکر رهایی

من با جنون غریبی

منتظر سرخ ترین بوسه جهانی

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۳۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... سایه ها ...

سایه های ما دو تا

دست هم گرفتن و

رقصیدن و رقصیدن

اما تو ندیدی و ندیدی

خط به خط

به خاطر عشق

نوشتم و مردم

اما تو سکوتی و سکوتی

دندان به دندان

با کابوس و جنون

باریدم و لرزیدم

اما تو رفتی و رفتی

۱۵ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۴۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بهمن ...

بهمن که میرسه

پاکت های سیگار پدر

بی صدا و با صدا

مچاله و پیر میشه

بهمن که میرسه

انگار یه کلاغ پیر

با سکوتی سمج

در خانه پر میزنه

بهمن که میرسه

بهمن بغض پدر

بی صدا و سریع

روی سرم میشینه

۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۳۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... شعر کهنه ...

ما ساده یم ساده

نه رستوران نه کافه

با یه لیوان چای

وسط پل هوایی

او حرف میزند

من شعر

بعد خنده و خنده

با لاک و شعر کهنه

او میرود از یک سو

من میروم از یک سو

او چشم خیس و من خیس

عشق هست و نیست پولی

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۴۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... گریز ...

من ماندم و واژه های خیس

پشت به سرابی بدون تردید

کاش زود تر تمام میشد

بازی گریز و تعقیب

من ماندم و زانو های خونین

رو به پلی زخمی

که رفتن یعنی مرگ و

و ماندن یعنی هیچ

من ماندم و کوه های بغض

زیر آسمانی ابری

که سهم من نیست ببینم

خورشید و اندک بارانی

۰۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۳۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... دو بیت ...

دبیر ادبیات آمد

با اخمی پر حرف

مثل قبل نبود و نشد

آن خدای همیشه لبخند

گفت بچه ها امتحان

گفتم نگفتین آقا

گفت یه شعر میخوام همین

شروع کنین به نوشتن

مانده بودیم در گل

ما کجا و شاعری کجا

گفت فقط دو بیت ساده

سعی کنین لطفا

همه سفید ماندن

با چند خط خطی درهم

اما من سیاه کردم

مثل سایه ام

(( قرق کرده دلم و

تک تیر انداز چشم تو

که بدون عرق میکشه و

حرف نمزنه مثل تو))

۲۹ دی ۹۷ ، ۱۸:۴۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... 40 سال ...

چهل ساله که هر سال میمیریم

چهل ساله که هر سال میباریم

هشتادو هشت،پلاسکو،سانچی،هواپیما...

چهل ساله که با تنوع میمیریم

مشگل ما ؟ یا شما ؟ یا خدا ؟...

چهل ساله که بی جواب میمیریم

کلیه فروختیم و آشغال خوردیم

چهل ساله که با جنون فقر میمیریم

۲۸ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان