یادگاری

همه چیز اینجاست

... سایه ها ...

سایه های ما دو تا

دست هم گرفتن و

رقصیدن و رقصیدن

اما تو ندیدی و ندیدی

خط به خط

به خاطر عشق

نوشتم و مردم

اما تو سکوتی و سکوتی

دندان به دندان

با کابوس و جنون

باریدم و لرزیدم

اما تو رفتی و رفتی

۱۵ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۴۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بهمن ...

بهمن که میرسه

پاکت های سیگار پدر

بی صدا و با صدا

مچاله و پیر میشه

بهمن که میرسه

انگار یه کلاغ پیر

با سکوتی سمج

در خانه پر میزنه

بهمن که میرسه

بهمن بغض پدر

بی صدا و سریع

روی سرم میشینه

۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۳۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... شعر کهنه ...

ما ساده یم ساده

نه رستوران نه کافه

با یه لیوان چای

وسط پل هوایی

او حرف میزند

من شعر

بعد خنده و خنده

با لاک و شعر کهنه

او میرود از یک سو

من میروم از یک سو

او چشم خیس و من خیس

عشق هست و نیست پولی

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۴۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... گریز ...

من ماندم و واژه های خیس

پشت به سرابی بدون تردید

کاش زود تر تمام میشد

بازی گریز و تعقیب

من ماندم و زانو های خونین

رو به پلی زخمی

که رفتن یعنی مرگ و

و ماندن یعنی هیچ

من ماندم و کوه های بغض

زیر آسمانی ابری

که سهم من نیست ببینم

خورشید و اندک بارانی

۰۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۳۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... دو بیت ...

دبیر ادبیات آمد

با اخمی پر حرف

مثل قبل نبود و نشد

آن خدای همیشه لبخند

گفت بچه ها امتحان

گفتم نگفتین آقا

گفت یه شعر میخوام همین

شروع کنین به نوشتن

مانده بودیم در گل

ما کجا و شاعری کجا

گفت فقط دو بیت ساده

سعی کنین لطفا

همه سفید ماندن

با چند خط خطی درهم

اما من سیاه کردم

مثل سایه ام

(( قرق کرده دلم و

تک تیر انداز چشم تو

که بدون عرق میکشه و

حرف نمزنه مثل تو))

۲۹ دی ۹۷ ، ۱۸:۴۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... 40 سال ...

چهل ساله که هر سال میمیریم

چهل ساله که هر سال میباریم

هشتادو هشت،پلاسکو،سانچی،هواپیما...

چهل ساله که با تنوع میمیریم

مشگل ما ؟ یا شما ؟ یا خدا ؟...

چهل ساله که بی جواب میمیریم

کلیه فروختیم و آشغال خوردیم

چهل ساله که با جنون فقر میمیریم

۲۸ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... سد تکرار ...

دستم زیر سر

خیره شدم به سقف

فکر میکنم و فکر

اشتباه کجا بود اشتباه

به جوابی نمیرسم

من کاملا سوالم

این دست من نیست

من خدای بی جوابم

بدون موج و گردابم

من آب پشت سد تکرارم

دیروز و امروز و فردا

من همینم همینم همین


۲۰ دی ۹۷ ، ۱۶:۴۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... فروغ ...

فروغ من فروغ میخواند

روی مبل زخمی

دل من میگرید

مثل کودکی غمگین

شعر و صدا مرا میبرد

به روزگار کودکی

یادش بخیر سرم گرم بود

با تیله های رنگی

فروغ من فروغ میخواند

من از خودم میپرسم

فروغ و فروغ و فکر من کجا

کودکی و دوری و نزدیکی کجا

۱۰ دی ۹۷ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... شمع تولد ...

منی که توو کل زندگیم

فقط خوردم و شستم

یه شب خواستم و توانستم

یه کیک خوب بپزم

سریع با جنون لذت زنگ زدم

تا یار دعوت کنم

خواستم پز بدم که بلدم

خواستم تا بگم دوست دارم

اما فراموش کردم

شمع تولد بخرم

مثل دیوانه ها ترسیدم

و روی کیک سیگار کاشتم

۰۶ دی ۹۷ ، ۱۴:۵۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... خیر و شر ...

گفتار و کردار ما

زمینه ساز خیر و شر

یا لبخند و اتفاق خوش

یا بغض و خون باریدن

۰۲ دی ۹۷ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان