خیال تو میدهد دل مرا بازی
بازیگری و داده ای مرا بازی
خانه من در شهر معروف است
داده چراغ خانه با لبت مرا بازی
خیال تو میدهد دل مرا بازی
بازیگری و داده ای مرا بازی
خانه من در شهر معروف است
داده چراغ خانه با لبت مرا بازی
شنید و شنیدم
گفت و گفتم
اولش باورم نمیشد
که میخندم بعد زنگ زدنم
دل انزوا طلب من
بعد سال ها تاریکی
روشن شده و میخنده
مثل مجنون با لیلی
آتشم که میسوزانم
بسوزی شهر که سوختم
یه عمر دیده نشدم توو تاریکی
خوب ببین که روشن روشنم
مانده ام چه کنم
صدای ما که به گوشتان نرسید
چرا باز فکر شکارین
گرگ های سیر دندان تیز
مرگ و دار و زندان
مساوی با این زندگی
صبر یعنی حماقت
امیدی نیست در برده گی
زبان گفتگو ندارم
من لال مادر زادم
نوشتم و عاشقش شدم
به لطف دنیای مجازیم
میخواهد مرا ببیند
بهانه پشت بهانه میارم
همین روز ها قید مرا میزند
جرئت گفتن حقیقت را ندارم
کاش مثل من بود
مرا میفهمید
میترسم مثل قبلی نماند
میترسم تنها بمانم
چیدم روی تخت خواب
لباس های تو را
دست کشیدم روی دکمه ها
با چشم خیس بسته ام
رویا به رویا بودی
در آغوش من خسته
و بعد به دنیام اضافه شدی
مثل وقتی که واقعا هستی
دیروز امروز فردا
تو تو تو
لعنت به من اما
چرا همیشه تو
شب خواسته یا ناخواسته
میاید فکر تو
و در میان شعرهام همیشه هست
رد پای سیاه تو
چرا آنقدر رفتی و دور شدی
که دیر هم نمیرسم به تو
من و تو ما نبودیم و نمیشویم
اما تا ابد تو
آسون نبود
جواب ندادن به تو
آسون نبود
رد تماس تو
آسون نبود
که سنگ باشم
آسون نبود
گفتم دوست ندارم
آسون نبود
بگم تموم
آسون نبود
بگم عاشقم
به من خندید
در میان عروسی
دلم لرزید
مثل بچه ای دلگیر
او شاد و سرخوش
من پیرمرد غمگین
او پی زندگی تازه
من پر از شعرهای زخمی
کاش گفته بودم
از علاقه ی شدیدم
کاش من بودم
مرد این زیبای خوش خنده
جمعه ترمز دلواپسی
اندکی بی خیالی عزیز
آغوش باز یار و
وقت بیشتر عاشقی
جمعه کتاب و نوشتن
فیلم و موسیقی
دوستان و خاطره بازی
و خاطره سازی
جمعه سنگ قبر عزیزان
حرف زدن و بی جوابی
و غروب و دلتنگی
و خداحافظی بی معنی
شعر پرواز واژه ها
شعر بهانه نزدیکی
شعر تسکین دوری
شعر معشوق ماندگار
شعر لایه به لایه غم
شعر من و تو و زندگی
شعر شمعی میان تاریکی
شعر معنی دیگر صبوری
شعر صدای سکوت
شعر احساس بی قانون
شعر بارون و بارون
شعر سینه پر خون