بود که گفتم رفته بودم سربازی عروس شده بود من احمد را بغل کردم گریه کردم دختر گفت احمد روز قبل از این که از سربازی بیای برایت نامه نوشتم همان جای همیشه حوض گذاشتم در آن نوشته بودم برای درمان پدرم سفر طولانی را باید برم اما خواهر و برادرت نامه را از آن جا برداشتن به تو گفتن من عروس شدم از این شهر به آن شهر رفتم برای درمان پدرم اما پدرم مرد و به شهر آمدم سراغت را گرفتم خواهر و برادرت گفتن نامه را ما خواندیم پاره کردیم احمد