خاکِ زیرِ پا گوید
که عاقبت در آغوشِ منی
هر چه خواهی بکن
که در زندانِ من نیست رهایی
خاکِ زیرِ پا گوید
که عاقبت در آغوشِ منی
هر چه خواهی بکن
که در زندانِ من نیست رهایی
با خرافه ریشه کرده
و معجزه خواه از هیچ مانده
خود برای خود بن بست ساخته
و سنگی به پنجره ها نزده
آنچنان آرام تر از مرگِ سکوت
با ستاره ها نظربازی میکند
که نمیدانم فارغ از غوغایِ جهان است
یا غرق در اوضاعِ جهان