ابری که میشد
میرفت حموم
میبارید و میبارید
تا آخرین قطره
منم پشت در
حوله به دست
میباریدم آروم آروم
تا مرز هق هق
گاهی هم آواز میخوند
منم زمزمه میکردم
همزمان با او
و آواز این بود
دور شو از من
آن زخم کینه شده
سکوت خسته پیر من
با غمت جاودانه شده