یادگاری

همه چیز اینجاست

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

. سی و هفت .

لبخند جوانه نزد در من

ببین گریه زار همیشه گِلم

و داغم از خون داغی که ریخت

من آه بغض به مرگ رسیده دلم

...

و شب کوره دلم خون میگرید

و آهسته آهسته خود کابوس میشوم

کابوسی که با بوسه مرگ به دنیا میاید

تا در سکوت نیش دار آغوش گور بخوابد

...

و بیداری خیس نفس نفس زنان میخندد

تا به بد و بدتر شک کنم

آه من گریه زار همیشه گِلم

کاش نبودم کاش تغییر کنم کاش بمیرم

۳۱ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

. سی و شش .

سنگ در جیب من

چاقو در جیب تو

ترس در سینه من

سنگ در سینه تو

...

تو برای عشق میجنگی

من برای عشق میجنگم

تو دل چاقو زدن داری

من پی پایان بازی

...

ما هر دو برادر بودیم

فکر میکردی به اینجا برسیم؟

قرار مشت بود و مشت

چرا سنگ و چاقو داریم؟

۱۹ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

. سی و پنج .

خاکستر پیری در سینه ام نفس میکشد

که بعد، نیمه شب ها میخندد

به یاد آنکه کبریت زد و صبر کرد

تا دود ببیند و لا به لای گریه بخندد

۱۳ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

. سی و چهار .

در من پیرمرد مو سفیدی است

که مشت لرزانی شده تا مشت بزند

او فندک به سیگار روشن میزند

او آدم کوکی شهر فریب نیست

...

و زنجیر کلمات یارش

سخت گلویش را فشرده

و آهوی چشمان یارش

گرگ شده و دریده

...

و هر کس که او را میبیند

آهسته دلش میگیرد

و به دیگری میگوید

ببین او را دزدانه میگرید

۰۷ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان