یادگاری

همه چیز اینجاست

۲ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

... بیست و دو ...

وقتی قراره ماه من

به صورتم بتابه باز

من دم در منتظرم

مثل ستاره واسه شب

...

اما بهار از تنم میره

پاییز توو دلم جون میگیره

بازی اونو انتظار

این دل و هی بازی میده

...

منتظر یه قطره نورم

خیره شدم به گوشی انگاری کورم

هم لالمو هم گیجم

دلمو دارم میپیچم

...

اما تا از راه میرسه

نقاب به صورت میزنم

با هم میریم رو کاناپه

انگار منو کوک میکنه

میگه بهم فقط بگو

رسیدی از راه تو تازه

۳۰ دی ۹۸ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... بیست و یک ...

خیال تو میدهد دل مرا بازی

بازیگری و داده ای مرا بازی

خانه من در شهر معروف است

داده چراغ خانه با لبت مرا بازی

۱۸ دی ۹۸ ، ۱۶:۳۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان