یادگاری

همه چیز اینجاست

۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

عاشق نبودم

هوس کردم
شبی را با می سر کنم
این درد و غم بی همه چیز را در به در کنم
ما که عمری با درد خزیدیم
شاید با می دمی به فراموشی بخزیم
بر سر ما که میاید داستان های عجیب
شاید این می با این غم شود همدست و رفیق
ما کجا
می کجا
فراموشی و خوشی و خنده کجا
خوشیم با کاغذ و قلم
حرف آخرت که اولین حرف بود که رنگ و بوی حقیقت میداد
انگار امشب به قصد کشتن در گوشم میچرخد
وقتی همه چیز گذشته و امروز را کنار هم میچنم
حق میدهم بگویی خر
قبول خر بودم
عاشق نبودم
۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۰:۱۱ ۱ نظر
فریدون حیدریان

تناقض تلخ

از پیشم رفت
با یه خط جدید اس داد
این تناقض تلخ هنوز در ذهنم چادر زده
اگر او را میخواهد چرا اس میدهد
اگر مرا میخواهد چرا رفت
چرا یه دنیا فرق وجود دارد
بین نگاهش و کردارش
شاید دروغ هایش حقیقت بود
یا که از من خسته شده بود
نه دروغ یا شوخی بود
گفت هر چه بودی
هر چه هستی
هر چه خواهی شوی مهم نیست
فقط هرزه نباش
تو از من عاشق گذشتی
شاید آن که کنارت هست هرزه است
من برایت تیغ نفرین ندارم
بخشیدمت ستمگر
امیدوارم تا ابد
وجدانت تو را ببخشد
۲۸ آبان ۹۴ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

زخم عسلی شکل

مرا فقط مگس بوسید
دستم فقط به گرمی زمین رسید
  از ایزد و امید نگو
که کابوس داده او
جسم و روحم بی وقفه رنج میبند
دستی پیش این خنجرهای نیمه شکسته نمیاید
این زخم های عسلی شکل
درمان نمیشود به هر شکل
حیف این دل که زیر سم دو رنگ ها رفت
حیف باغ جوانیم که به لطف این دو رنگ ها شد دشت
این سخن را هرگز فراموش نکن
با دل و جان گوش کن
یه هرزه هم مهربون میشه
یه عاشق هم مهربون میشه
باید با جوانیت بازی کنی
تا فرق این دو را بفهمی
۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

کثیف ترین خانواده

تف نده سیر سیرم

وقتی میگی امید میبنم

خدای بزرگ داریم

یعنی این گرداب آروم نمیشه

یعنی این درد نمیخوابه

ما یه مشت آدمیم

که مثل حقیقت به هم دروغ میگیم

حرفمان را با کنایه با نقاب میزنیم

که مبادا غرور پوچمان شکسته شود

بازیگر یه فیلمیم

که همه از نقش هم خبر داریم

تو دوباره میذاری میری

به چشم تر من میخندی

اونای که به من میگفتن داداش

میگفتن تو هستی مثل پسر خودمان

کثیف ترین آدمان

که از راه دوستی ضربه میزنن
۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۴ ۱ نظر
فریدون حیدریان

سه شاخه گل سرخ

ساعت دو شب

مشغول تماشای بارش برف

بی خواب دوباره این جسد

درگیر گذشته در به در

مثل درخت نیمه خشکی که زخم خورده از تبر

بارش قطع شد

که ناگهان کسی کوبید به در

یه قایق کاغذی

یه حلقه ساده

سه شاخه گل مصنوعی سرخ

یه نامه بدون پاکت

پشت در

یه لبخند سر زده

با چشم نم زده

ای چتر من زیر بارش این همه درد

در من چه دیدی میزنی لبخند

با من سرد باشی میشی سرد

الماس که با نخ قشنگ نمیشود فاصله داریم زیاد

بگذر ز من

که من از خود گذشتم
۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مرگ مرا ببوس

غروب بود
باد سردی میوزید
صدای قار قار کلاغ به گوش میرسید
روی برگ ها قدم میزد
با پای که لنگ میزد
نان در دستش بود
لبخند میزد
تکه نانی کند
به سگ داد
شب شد
تکیه به دیوار داد
از پشت پنجره صدای خنده میشنید
بوی آبگوش به دماغش میخورد
نان را با اشگ خورد
زانوهایش را بغل کرد
سرش را رو به آسمان کرد
گفت
مرگ مرا ببوس
خسته ام از این تن
از این اوج درد بیرون و درون
سرش را پایین انداخت
سگ آمد کنارش نشست
و خورشید طلوع کرد
و آن دو را مرگ بوسید
۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۱:۵۲ ۱ نظر
فریدون حیدریان

فال گیر

جلاد دلت را میپرستی
 دیگر از چیزی نمیرنجی
خیالش را به آغوش های باز نمیدی
گاهی رو لبت خنده میتراشی
گاهی بین خودت و دیگران دیوار میچنی
هوس مرگ داری
بعد کابوس میباری
تازیانه عشق را در کودکی خوردی
 به هر جا رفتی یا به بن بست رسیدی
یا با دل شکسته برگشتی
بعد رفتنش نه خندیدی نه باریدی
 خودت را مثل ماهی در فاضلاب فرض میکنی
بادبادک آرزوت را ول کردی
شمعی در تند باد این جماعت هستی
فقط مرگ را نداشتی
گفتم فال گیر نیستی
حقیقت گویی
۲۰ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خیس با سکوت


باد سر سخت

صاعقه ترسناک

صدای بارون

شمع روشن

بغض سنگین

کنج اتاق نشستن

عکست رو به رو

گوشم پر از صدای تو

سر میان دو دست

میکوشد برای فرار از سینه قلب

دفتر خیس با سکوت

خودکار لرز با سکوت

این حلقه آتش عشق میشود تنگو تنگ تر

دارم دوش میگرم زیر چشم تر

باز بر این زخم تازه مرهم دیده

نهادن با شوق بیشتر خنجر

ای یار سفر کرده

عقل و دل به عشق پشت کرده

رفتی نباش فکر بازگشت

که این دیوانه آدم شده

با اعتماد ناسازگارشده

همرنگ جماعت شده

۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۴:۰۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بد تر از مرگ


لبخند دروغ

گریه دروغ

عشق هوس

هوس عشق

وجدان خاموش

خدا فراموش

شیخ مومن فقط روی منبر

آهنگ کفر

حجاب زوری
.
ماهواره نبینی

دزدی نجومی

آزادی یواشکی

سگ کشی با اسید

قفل بدبختی بی کلید

برادر برای ارث چاقو به دست رو به روی برادر

خواهر خوابیده مست با مرد خواهر

نسل به نسل میشیم کثیف تر

انسانت روز به روز میزنه لنگ تر

دوست با دشمن فرق ندارد

این شکنجه ها مرز ندارد

خیالم رنگ آرامش ندیده

این زنده بودن بد تر از مرگه

راه ما هنوز سده

۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۶:۰۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مرده روی زمین


از دایره هستی خارجم

با گیجی خاص میسازم

گاه ز وجودت بیزارم

گاه تو را فرشته میبینم

با تو یک بوسه از بهشت عشق نچیدم

اما از آنان که طعمش را چشیدن دیوانه ترم

از بودنت نبودت هیچ نفهمیدم

دلگیر نباش هر چه گذشت

من کنارت با خیالت با عقل نبودم

حال برای رسیدن به یکدیگر غیر ممکنیم


من که حتی با دیگری فکر سازش نداشتم

تو خود گفتی سنگ جلوی پایت نیستم

در سینه چه داری در عجبم

تو مرا داغ کردی چرا دوست دارم

بانو من مرده روی زمینم

۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۷:۳۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان