یادگاری

همه چیز اینجاست

۸ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

ترس خواب و بیداری

دستمال خیس روی میز
رژ لب روی عکس
عطر پیچیده
نم گلدان ها
ظبط روشنو آهنگ قدیمی
این خیالو خوابو توهم یا هر آنچه که میگویند نیست
نبودم تو آمدی
پیش من مغروری
در نبود من میباری
همیشه این گونه میشد
یا تو دیر میامدی
یا من در عالمی دیگر بودم
نه علت رفتنت را فهمیدم
نه این آمدن را
اگر نگران منی
حال این روزای من همین دو خط س
نه طلوع نه غروب
سیاهی فقط سیاهی
نه عاقل نه دیوانه
باهوش مستی
زندگی ترسی س
بین خواب و بیداری
۲۲ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۴ ۲ نظر
فریدون حیدریان

بلیط خیس خیانت

یک جفت کفش مبهم پشت در
دستم روی دستگیره در
با صدای لبریز از شوق گفت
پرواز کرد مزاحم پر
برگشتم روی پله ها نشستم
بلیط را با خون چشم ذره ذره کردم
با بی میلی از پله ها پایین رفتم
بعد با خشم از پله ها بالا رفتم
پشت در نشستم
ساعت رسید به پنج و نیم
در باز شد هر دو مرا دیدن
در را بستن باز گشودن
من خودم بودم باور کردن
دلم را سپردم به خیابان
رفتم رفتم
خسته خودم را گوشه کوچه دیدم
به خانه آمدم
آمبولانس دیدم
کنار جسد دو هرزه خندان
۱۷ دی ۹۴ ، ۰۶:۲۲ ۱ نظر
فریدون حیدریان

دندان درد سر

دردی مثل درد دندان در سر دارم
کاش میشد مغزم را در بیارم
زمین و زمان با من چپن
آهای روزگار همه رقم شکنجه دیدم
بگذار دمی نفس راحت بکشم
این اشگ ها چرا تمام نمیشود از کجا میاین در عجبم
به نگاه ها حرف ها اعمال ها مشکوکم
خود آزارم
از همه چیز و همه کس برای فراموشی نا امیدم
بعضی از زخم ها تا ابد تازه میمانن
و تا گور به دنبالت میاین
زندگی برزخی برایت میسازن
به هیچ زبانی قابل بیان نیستن
انگار غریبه ای برای زمینیان و آسمانیان
۱۷ دی ۹۴ ، ۰۳:۰۹ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خواب صلیبی

کف خانه دراز کشیدم
به حالت صلیب
زمانی طولانی خیره شدم
به سقف
خوابم برد
تو در کافه بودی با عشقت
به او هدیه دادی ساعت
گفتی دیگه دیر نکنی این پنج دقیقه سخت گذشت
با تن و چشم خیس بیدار شدم
چرخیدم به راست
سرت روی دستم بود
و لبخندی تمسخر آمیز به من زدی
چرخیدم به چپ
با چشم تر لبخند زدی
خیره شدم به سقف
کنار عشقت بودی با لباس سفید و دسته گل
صدای گفت بیا
گوشم را گرفتم
باز صدا میگفت بیا
خانه و حیاط را زیر و رو کردم
اثری از تو نبود
۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۸ ۱ نظر
فریدون حیدریان

تب سرد نفرین

باز پنهان شدی پشت یک خط گمنام
باز واژه نمیابم بفرستم
تو اون آدم سابق نیستی
فراموش کردی هر چه گفتی
دیروز تب گرم عشق
امروز تب سرد نفرین
چشمم قسم خورده
در بازی با چشم تو هم رکاب نشه
اشتهایم کور شده
برای دل سپردن دوباره
دستمال سرخ دیدی
رفتی
ذاتأ شلوار شلی
 جهنم این دنیا را میبنی
چون شر کاشتی
گفتی لیلی ام
دیدی لکاته شدی
گربه مرده تو حوض
چوب دو سر نجس
دست بالای دست بسیاره
بعد گذر زمان باز میفهی
بازنده اصلی خودتی
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بهمن بغض

از خیانت به خیانت رسیدی
از مرگ به بعد مرگ رسیدی
از درد پا نمیخوابی
با تمام کوچه ها گریه کردی
ولی باز زیر بهمن بغضی
در گذشته سیر میکنی
حال و آینده را نمیخواهی
روح زخمی که امروز میبنی
ثمره مهر بی حساب و کتاب و یه رنگی است
از خوب بودن دست میکشی
به خودت قول میدهی سنگ شوی
و وقتی حرف و نگاه پر مهر را میبنی
با خودت میگی شاید این مهر و نگاه باشد واقعی
ز خود بیزار میشوی
مانده ای
هر طرف باشی ضربه میخوری
در خواب و بیداری کابوس میبنی
۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

مرا از من گرفتن

بازی نکردم
چرا شکست سرم
صدای ساز نشنیدم
چرا رقصیدم
تهدید و خطر ندیدم
چرا فرار کردم
خودم را نمیشناسم
شاید مرده ام
مرا از من گرفتن
یه دیوانه تحویلم دادن
عقل من نیست
پاسخ گوی من کیست
یکی میگفت عقل نباشه بهتره
دنبالش نگرد ضرر داره
دیوانگی شادی آوره
بهترین راه برای گذر از غمه
گفتم جای نیست که غم نباشه
دیوانه از غم دیوانه میشه
انگشت نما میشه
عاقلان خوش ترن
از دیوانه ها محبوب ترن
سایه دارن
مثل ما تنها نیستن
۰۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۹ ۲ نظر
فریدون حیدریان

هیچ وقت یلدا نبودی

میترسم از سایه ام
از کفش های خیسم
از این دل بی اعتنا
از این روح تنها طلب
مرا فروخت به یه مشت گوشت
امروز هستم فقط چند کیلو گوشت
این در بسته
درها به رویم بست
گریه های یلدای داشتم شب یلدا
آغوش های یلدای داشتی شب یلدا
زمستان سرد
با دل و تن سرد
سخت میگذرد
آنچه از تو به من رسیده
یه مشت وعده نارسیده
روح من که پوسید
وقتی دیدم تو را بوسید
بعد تو او را بوسیدی
خوش باشی غم نازنین
من که میشم خیس
از ترس این کابوس لعنتی
۰۳ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان